October 30, 2005

داستان زندگی

م دیپلم داره. از اون زنایی که 19 سالگی ازدواج کرده یه سال بعد با ذوق و شوق بچه دار شده و حالا یه دختر کلاس اولی داره. رفتار و افکارش مثل زنای 40 ساله است. خونگرم و صمیمیه اما هرگز تصور نکن که حرف حساب می‌زنه! وقتی باهاش آشنا شدم می‌گفت من خیلی تنبل بودم و هیچ کاری رو بلد نبودم. شوهرم از اونایی بودکه وسواس تمیزی دارن. خودش بهم کار یاد داد... دریغ از اینکه یه کتاب حسابی خونده باشه یه فیلم حسابی دیده باشه روزنامه رو ورق بزنه از مسائل روز سر دربیاره . تمام تابستونش این جوری گذشت که صبح دخترک رو ببره کلاس زبان منتظر بشه تا کلاسش تموم بشه بعد خونه پختن نهار حل کردن تمرین‌های کتاب. بعد از ظهر دخترک رو ببره کلاس شنا. منتظر بمونه تا... روزهای فرد هم کلاس نقاشی... بعد از ظهر هم دخترک می‌خواد دوچرخه‌سواری کنه... شام شب و لوس کردن‌های شوهر و ... بهش گفتم خوب یه روز تو ببرش کلاس یه روز شوهرت ( کار شوهرش ساعت خاصی نداره و اساسی وقتش آزاده) میگه مردا رو که می‌شناسی! نمی‌بره. پس دختره چی می‌شه؟ م خیلی مهربونه. خیلی دلسوزه. مردم‌دار و اهل معاشرته. اما فقط همین.

ف یه خانم 50 ساله‌ست. همسرش مهندس معماره. پدر همسرش از نویسنده‌های شناخته شده‌ست. خونه‌دار هستش. تو خونه‌اش همه چیز حاکی از اصالت و سلیقه‌ست. از اون زنای همه‌چیزدان و همه‌چیزفهم.بمب روحیه. هر صحبتی بکنی می‌تونی مطمئن باشی که از این خانم حرفای تازه‌ای می‌شنوی. فوق‌العاده با تدبیره و زرنگه. رابطه‌اش با داماد و دخترش دیدنیه. یه مهمونی 100 نفره رو به راحتی اداره می‌کنه. همه جوره مستقل و قابل‌احترامه.کار نمی‌کنه اما جامعه‌اش رو خیلی خوب می‌شناسه.

وقتی پسر ح ازدواج کرد همیشه به این افتخار می‌کرد که عروسش شاغله. همیشه تو حرفاش یادآوری می‌کنه " خب سر کار می‌ره. نیست شاغلن هر دوشون..." از اینکه عروس جاری اون خونه‌داره و عروس خودش کار می‌کنه احساس خیلی خوبی داره.

س تا چند وقت دیگه بازنشسته می‌شه. تو یه اداره‌ی دولتی کار می‌کنه و با این همه سابقه کلی بهش احترام می‌ذارن. خونه‌اش تو فامیل به تمیزی و دستپختش به لذیذی معروفه. از ساعت 5 صبح بیداره. اول کاراش رو انجام می‌ده بعد می‌ره سرکار. بخاطر مشکل قلبی موروثی که ازش رنج می‌بره می‌تونه زودتر از موعد بازنشسته بشه. اما خودش نمی‌خواد. می‌گه تو خونه می‌پوسم.

آ دختر خوشگلیه. باسلیقه و باسیاست. به غذاهای خوشمزه‌ای که واسه شوهرش می‌پزه و باعث شده تو 2 سالی که از ازدواجشون می‌گذره چاق بشه افتخار می‌کنه. تنها کار شاقی که تو طول روز انجام می‌ده اینه که روزای زوج می‌ره کلاس زبان. آموزشگاه 10 دقیقه با خونه‌شون فاصله داره اما از همسرش خواسته روزای زوج زودتر از سر کار برگرده تا بتونه بیاد دنبالش. تازه به این نتیجه هم رسیده که موبایل لازم داره. چون می‌خواد همیشه در دسترس باشه!

ل دختر خوشگل و خوش‌صحبتیه. مهندسی برق خونده. چند سال تو یه شرکت خصوصی سابقه کار داره. تو این فاصله ازدواج کرد و یه پسر مامانی هم به دنیا آورد. دو ماه مرخصی زایمان بود. بعدش با توافق رئیسش قرار شد نیمه‌وقت و تا 12 ظهر شرکت بمونه. همسرش داره بهونه می‌گیره. اگرچه پسر قابل‌احترام و مهربونیه. ل هم نمی‌دونه علت بهونه‌گیریش از چیه. پسر فکر می‌کنه نوزاد دوست‌داشتنیش نباید حتا نصف روز تنها بمونه. اما ل فکر می‌کنه نباید کارش رو از دست بده و تو خونه بمونه. مامان ل با وجود ناتوانی جسمی قبول کرده بچه رو نگهداری کنه.

ن وقتی دانشگاه قبول نشد تصمیم گرفت ازدواج کنه. همیشه به اینکه تو 19 سالگی ازدواج کرده افتخار می‌کنه. دو سال اول زندگیش این مدلی گذشت که بعد از راهی کردن همسر بیاد خونه مادر و از اونجا تلفن به دوستای قدیمی و نهار و بعد از نهار خونه‌ی مادر همسر تا 4 بعد از ظهر . بعد کم کم می‌رفت خونه که هم هوا تاریک نشه و هم شامش رو بپزه. خواب ظهر رو یادم رفت بگم. ن از دوران عقد از شوهرش ماهانه می‌گرفت. الان هم پس‌انداز خوبی داره که البته شوهر چیزی از ماجرا نمی‌دونه. همیشه می‌گه مرد وظیفه‌اشه پول دربیاره. به من چه که برم کار کنم. چشمش کور می‌خواست زن نگیره.

ط با عشق زندگی رو شروع کرد. می‌دونست همسر پول و پله نداره. الان چندین ساله که خودش تو خونه کار دستی می‌کنه و می‌فروشه. همسر در بدترین شرایط مالی اجازه نداد بره سر کار. از کارای بانکی همسر تا پرداخت قبض آب و برق از مدرسه‌ی بچه‌ها تا خرید لباس مدرسه و مهمونی و کل خرید خونه رو خودش انجام می‌ده. ط یک ریال پس‌انداز نداره.

بقیه‌اش باشه برای بعد...


Comments:
اینا که ای بابا!! مجرد نداشتی؟!!
 
چه داستانهای واقعی جالبی... همیشه سرگذشت زندگی آدمها برام جالب بوده، همیشه دوست دارم بدونم بقیه چطور زندگی میکنن، تا چه اندازه زندگیشون درسته و تا چه اندازه زندگی من با اونها فرق داره...
 
khoob, baghiash chi shod?
 
سلام والنتين عزيز.. خوبي خانمي؟
خيلي جالب بود اين دو تا پست .. و اين تيپايي هم كه معرفي شون كردي نشون دهنده اغلب آدماي همين اجتماع هستن.. درك و شعور و معرفت آدم نسبت به جامعه و شرايطي كه توش هست به شاغل بودن و يا خاندار بودن ربطي نداره.. به خيلي چيزاي ديگه هم مربوطه.. از جمله تلاشي كه خود فرد ميكنه برا بيشتر دونستن و درك كردن.. و از اون همهتر درك لزوم اون هست كه مشكل اصلي همينه.. خيلي ها درك نميكنن كه بايد بدونن..
 
ف و آ چقدر واقعی به نظر رسیدن
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service