November 16, 2005
سلام به همگی. من بالاخره برگشتم. حالا میفهمم اینا که بچشون مریضه چی میکشن! کلی دلم سوخت واسه بچهام که یه دکتر دم دست نبود بیاد ببیندش. البته بیماری سادهای بود اما تا آقای دکتر که داداشی عزیز بنده باشه وقت پیدا کنه و بیاد و این حرفا کلی طول کشید. یه عالمه کار دارم امشب. و اما خلاصه اخبار این چند روزه:
بعلت خرابی پکیج و خونسردی و گرمایی بودن همکار محترم بنده تا امروز از صبح تا بعد از ظهر یخ میزدم. نتیجهاش هم گلودرد خفیفه که زیاد تحویلش نگرفتم. گوش شیطون کر امروز رادیاتورا گرم شدن.
فیلم و زنان خریدم، کتاب چراغهای پیرزاد هم بدستم رسیده و دل فولاد منیرو روانیپور. هنوز که هیچکدوم رو نخوندم. اولین باره از کتابای منیرو میخوام بخونم. صاحب کتاب که اصلن خوشش نیومده بود. اگه امشب مثل یه دختر خوب کارای خونه رو سر وسامون بدم شاید آخر هفته فرصت خوبی باشه.
دارم بالبال میزنم واسه یه سینما. 5شنبه کافه ترانزیت رو رزرو کردم. آیدا رو هم حتمن میخوام ببینم. تازه آذر رو داشته باشین با حکم و یه بوس کوچولو!
چند شب پیش "جیا" رو تماشا کردم. گذشته از اینکه جولی واقعن زیباست داستانش بهم چسبید. اون تنهایی کشنده، اون زندگی تو خالی. با خودم فکر کردم ما چه پاستوریزه زندگی میکنیم. دبیرستان، دانشگاه... چه بچههای خوبی هستیم ما! یه مطلب هم در مورد مواد و این حرفا به ذهنم رسیده که مینویسم.
چه خوب شد برگشتی......."چراغ ها را من خاموش می کنم" کار قشنگی است.از منیرو تا به حال کتابی نخواندم.اگر شد کمی از داستانش را با یک نقد کوچولو در پست بعدیت بگذارو
موفق باشی
امیدوارم حالش خوب شده باشه
منم میخوام آیدا رو ببینم باید فیلم قشنگی باشه ولی فعلا وقت ندارم :(
بهت لینک هم دادم
شاد و پیروز باشی
<< Home