November 27, 2005
نظرات همه واسم جالب بود. جالبتر اینکه همه با این آزادی موافق بودن! بعضی وقتها توی کلیت یه قضیه آدم خیلی راحت میتونه نظر بده. اما وقتی توی یه شرایط خاص قرار میگیری با خودت میگی کار درست کدومه؟ اون حق داره که کمی با دوستاش خوش باشه؟ من بدون اون بهم نمیچسبه سفر کنم پس چطور اون انقدر مشتاقه سفره؟ نکنه تو رابطهی ما یه خلا درست شده که باید پر بشه؟ نکنه این جمع دو نفره تازگیش رو از دست داده. بعد دوباره به خودت میگی این حرفا چیه! خب هم با هم خوش میگذره و هم بدون هم... و این حرفا تو ذهنت بالا و پایین میره. من تا حد زیادی با صحبت بیندیش موافقم و سعی کردم دوستای مجردی ما به دوستای خانوادگی تبدیل بشن و بیرون رفتنها 4 نفره بشه. اما این وسط هم ممکنه تو و دوستت خیلی جور باشین اما آقایون هیچ هماهنگی نداشته باشن یا برعکس. بهرحال این کاربردیترین راهیه که به ذهنم میرسید. بگذریم که این داستان سر دراز دارد.
من نمیدونم چرا و چگونه اینجا پینگ میشه. قطعن من تا پست جدیدی ننویسم پینگ نمیکنم. گمون هم نمیکنم ملت انقدر بیکار باشن یا لطف زیادی داشته باشن. پس چه اتفاقی میفته نمیدونم. فقط میتونم بگم ببخشید اگه میاین و من مطلب تازهای ندارم!