December 11, 2005

بابام جان! کامپیوتر واسه این اختراع نشده که تو بری تو اینترنت یه مشت مزخرف سرچ کنی. هم‌زبان عزیز! اینترنت فقط واسه تماشای عکسای آنچنانی و سرچ کلمات اینچنینی نیست. متاسفم از اینکه 99 درصد اونایی که با سرچ اینجا میان با کلمات بسیار مزخرف سرچ کردن. سرچ حرفه‌ای هم که بلد نیستن. یه جمله تایپ می‌کنه و گوگل خنک هم یه س ک س اینجا پیدا کرده و صاف آدرس می‌ده می‌گه بفرما! باید سر فرصت همه‌ی نوشته‌هام رو ادیت کنم. این داستان داره آزارم می‌ده.

هفته‌ی پیش قرار بود بعد از کارم 3،2 جا برم. از سهروردی آژانس گرفتم واسه 16 آذر. دیده بودم راننده آژانس یه مسیری رو بلد نباشه. اما این دیگه نوبر بود. می‌گم قبل از کارگر، بعد از دانشگاه. سری تکون داد و راه افتاد. دردسرتون ندم بلد نبود هیچی، وقتی پرسیدم دانشگاه تهران رو که می‌دونی؟ همچین نگاهم کرد که فهمیدم خارج سوال کردم! فکر کن یه پسر حدود 20 ساله راننده آژانس ندونه دانشگاه کجاست و تا آخرین لحظه بپرسه بازم مستقیم برم؟!!

دیشب واقعن حالم بد شد. رسمن نفسم بالا نمیومد. داشتم به این فکر میوفتادم برم بیمارستان نیم ساعتی زیر اکسیژن بمونم حالم جا بیاد اما از فکر بوی الکل و بیمارستان ترجیح دادم خونه بمونم. به گودی گفتم اگه من مردم هرچی کتاب و فیلم و سی‌دی دارم مال تو. گزارش فیلما و دانشمندا رو هم از خونه مامان اینا بردار. فقط قول بده هیچ کس رو بیشتر از من دوست نداشته باشی. چپ‌چپ نگاه کرد و گفت نه! مثل اینکه واقعن حالت بده!!!؟؟؟

امروز موقع نهار تو شرکت تنها بودم. منم از اونجایی که می‌دونستم کسی کلید نبرده، مقنعه‌ی کذاییمو در‌آوردم و یه نهار درست و حسابی خوردم. آی چسبید. جای شما خالی.

جمعه شب عروسی دعوت بودیم. بازم خوب شد که کرج بود و یه هوایی تازه کردیم. حسابی بهمون خوش گذشت خیلی هم منظم برگزار شد. بعد از جشن عروسی خودمون انقدر حال نکرده بودم. انقدر رقصیدم که دیگه واقعن از پا دراومدم.. خیلی از مهمونیا هستن که حسابی هزینه کردن اما انگار عروس و داماد وسط جمعیت گم شدن و به چشم نمیان.

جمعه مهمون می‌خوام دعوت کنم از الان افتادم تو استرس پذیرایی و چی درست کنم.


Comments:
منو دعوت کن قول می دم هرچی غذا جلوم بذاری فقط بگم به به و بخورم ;)
 
منم برای چنین آدمهایی متاسفم. راستی چی پختی؟
 




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service