December 21, 2005
خیلی بده آدم از حسی که داره خجالت بکشه!
من همیشه میگم احترام گذاشتنی نیست، کسب کردنیه. و من تونستم تو خانوادهی همسرم موقعیتی داشته باشم که همه برام احترام قائلن. واسم تعجبآور و در عین حال خوشایند بود که تو جشن نامزدی برادر همسرم خیلیها کنار گوشم بگن " اما هیچکس جای تو رو نمیگیره. تو واسه ما یه چیز دیگه هستی!" میدونم احساسم درست نبود. الان حالم خیلی بهتره و دوباره دارم با اخلاق خودم حال میکنم! اگرچه راست راست راستش یه اشانتیون از اون گیر مزخرف باقی مونده. شاید هم در حالیکه فکر میکردم آدم بیتوقعی هستم، دلم خواست واسه این اخلاقم بیشتر ارزش قائل بشن. که اینم خودش یه جور توقعه! تو چه لابیرنتی از روابط و احساسات انسانی هستیم ما. آخه همون خانمایی که سنگ روشنفکری به سینه میزنن و خیلی ادعاشون میشه منو سرزنش میکردن که مثلن چرا مثل احمقا واسه عروسی خرید کردم! اینو شاید خانما بهتر درک کنن چون انگار قضیه یه کم زنونس. البته زنونه از نوع مزخرفش. میگفتن تو باید یه ست کامل از بهترین برند لوازم آرایش برمیداشتی نه اینکه مثل خنگا هر چی لازم داری بخری! یا خیلی مسائل ابلهانه مثل اینا. یکی دو نفر که اصلن توقع نداشتم به من میگفتن هر چی سرویس طلایی که میخری سنگینتر باشه برندهتری. خوشت هم نیومد بخر بعدن عوضش میکنی! حالا فکر کنین من چقدر این جمله رو شنیدم که " خنگی تو!" اما دنیای من اصلن اینجوری نبود و نیست. من همسرم رو کنار خودم میدیدم نه روبرو. بنابراین فکر میکردم هر چقدر که اون هزینه کنه واسم از اندوختهی زندگی مشترکمون هزینه کرده. هرگز به چشم گاوشیرده بهش نگاه نکردم که باید بیشتر بدوشمش. دیدگاهی که اکثریت دخترای امروزی و تحصیلکرده برخلاف ظاهر پرادعاشون دارن و من بارها به چشم خودم دیدم و شنیدم. اما بهرحال یه چیزی که نیلوفر بهش اشاره کرد خیلی مهمه. نباید آدم انقدر فروتن باشه که دیگران فکر کنن احتیاجی نیست یه سری کارا رو واسش انجام بدن! هنر ظریفیه.
حق با شماست. اگه از اول احساسم رو سرکوب نمیکردم و میذاشتم حرفشو بزنه زودتر حالم خوب میشد. این قضیهی نوع برخورد مالی یه دختر با پسری که بعنوان دوست یا همسر آینده آشنا میشه، از اون داستاناییه که همیشه واسم عجیب بوده. یه نمونهی خیلی جالب هم تو آستین دارم که دفعهی دیگه میذارم.
دیگه اینکه واقعن احساس کردم اینجا دوستای خوبی دارم که رفتار منو به حساب خنگی نمیذارن و میفمن منو. خیلی کمک کردین. خوشم اومد از همهتون!!!
بعد هم بدون اینکه من دخالتی داشته باشم برنامهی ما واسه شب یلدا شد به انتخاب خودمون. میرم خونهی مامانم. طفلی وقتی گفتم خیلی دیر میشه تا بیایم اونجا یهو دمغ شد. بچه که بودم فکر میکردم واقعن شب چله چند دقیقه طولانیتره.
به همهتون خیلی خوش بگذره، فال حافظ یادتون نره، مواظب معدهی بیچارهتون باشین، شب یلداتون از همیشه شادتر باشه.
راستی اگه دنبال کار هستین و انگلیسیتون خوبه تو پاساژ ایرانیان یه آژانس هوایی آگهی کرده که به گفتهی دوستی محیطش هم خوبه. از ما که گذشت شاید شما...
شب یلدا هم خونه مامان خوش بگذره
در کل منم با حرف نیلوفر موافقم... امیدوارم شب یلدا هم حسابی خوش گذشته باشه بهت. شاد باشی و پایدار دوست من...
۱- يجورايی اصلا وقتی کلمه «روشنفکر» رو ميشنوم احساس بدی بهم دست ميده اونقدر که اين کلمه تو فرهنگ ما با تظاهر و دورويی آغشته شده . بنابراين اين خيلی خوبه که آدم تو هر کاری اصلا به اين فکر نکنه که اين کار بازتاب روشنفکری داره يا نداره . هر کاری رو که فکر ميکنی درسته همون کار رو انجام بده .
۲- به نظر من خيلی نکته خوبی رو گفتی واقعا ايجاد تعادل بين اين دو تا مقوله زياده خواهی يا کم خواهی يه هنر بسيار ظريفه که مهارت خاصی ميخواد. خدا اين هنر را به همه بانوان ايرانی عنايت کناد !
<< Home