January 15, 2006
واقعن فکر میکنم این کار خدا انصاف نبوده و نیست. هر ماه چهار پنج روز همهی زندگی من مختل میشه. حوصلهی خودمو هم ندارم.به هر بهونهای اشک از چشمام سرازیر میشه، دستام از ضعف یخ کرده،صدام از تو گلو بالا نمیاد انگار، بدجوری دلم میخواد برم خونه و فقط بخوابم بدون اینکه یادم بیاد یه عالمه ترجمه رو دستم مونده و شام هم باید بخوریم و خونه هم اصلن مرتب نیست! هنوز نتونستم بفهمم اگه خدا انقدر نابغه بود نتونست یه بلای بهتری سر خانما بیاره؟! اساماس درست شده اما تلفن خونه قطع شد! این مخابرات چه مشکلی با من داره که هر چند وقت یه بار یه حالی به تلفن من میده؟! دلم ساری گلین گاسپاریان میخواد. نه اون معینه: راتو برو مسافر. چند تا لینکه که باید درست میکردم باید به دریا ایمیل میزدم باید چند تا تلفن هم میزدم. واقعن دارم به یه آدم بدقول تبدیل میشم یعنی اون چیزی که تو این 29 سال نشده بودم. نه اصلن انصاف نیست من انقدر حالم بد باشه که تبدیل بشم به یه زارزن غرغرو