January 16, 2006
خیلی وقته از نوشتههام خوشم نمیاد. تو یه خلا گیر کردم که نمیذاره تمرکز کنم. انقده حال و احوالاتم متغیره که میترسم. یه روز سرحال و پرانرژی به همه چی میخندم و بیخودی ذوق میکنم. یه روز انگار غم دنیا تو دلمه. یاد گذشته میفتم واسه آینده نگران میشم دلم واسه پروا که راهنمایی تو کلاسمون بود و هیچ دوستی خاصی هم باهاش نداشتم تنگ میشه! بعد دوباره کلی خانم میشم و یادم میفته مهمونی رفتم و باید مث بچهی آدم زنگ بزنم و بسیار هم مودبانه حرف بزنم. چار تا ابر تو آسمون میبینم انگار دنیا رو بهم دادن. یه روز انقدر غذا میخورم که میترکم اما فرداش فکر غذا خوردن هم حالمو بد میکنه. اینهمه آدم دور و بر من هست که هیچکدوم نمیدونن تو این کلهی خراب من چه خبره. اصلن بهتر. بگم چمه؟ خل شدم؟ بچه شدم؟ دارم بزرگ میشم؟ چند روز پیش که خوب تو آینه نگاه کردم احساس کردم تا حالا صورتم به این لاغری نبوده. پای چشمام هم چند تا چین خیلی ظریف هست. 25 سالم بود که دو تا موی سفید دیدم و دیگه زیاد نشدن. معمولن هم از ته قیچیشون میکنم. اما مثل اینکه یکی بهشون اضافه شده. کی؟ تو همین چند روزه؟ نه چند ماهه؟ اصلن از کی این مدلیم؟ دارم پیر میشم یعنی؟ نمیخوام! هنوز زندگی نکردم که! اون چهار سال دانشگاه که خداییش چیزی نفهمیدم. الان هم احساس میکنم انقدر کتاب نخونده و موسیقی گوش نکرده هست که انگار زندگیم فقط تلف شده با روزمرگی. یه وقتی شعر مینوشتم. میدادم یکی میخوند و ادیت میکرد. بیچاره خیلی تشوقیم کرد. روزی که همه رو ریختم بیرون دهنش از تعجب وا موند. کتاب شعرام رو گذاشتم پیش داداشی. فقط فروغ رو نگه داشتم. که چی؟ اصلن به من چه که تو دنیا اینهمه مشکل هست. من چکاری از دستم برمیاد؟ خودم مثل چارپا تو گل موندم. مثلن پرونده بره شورای امنیت من چکار کنم؟ چپ و راست آدما میمیرن تقصیر منه؟ پس چرا انقدر بهشون فکر میکنم؟ چرا بیخودی انقدر فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم؟ اینهمه کار میکنم به کجا رسیدم مثلن؟از بهار تا حالا از جاده چالوس اونورتر نرفتم. سه فصل گذشت. فسیل شدم انگار. هر چی بیشتر تلاش میکنم و برنامهریزی میکنم کمتر میرم جلو. یه زمانی وقتی حرفام رو مینوشتم بعدش میفهمیدم چمه. آروم میشدم و از توش یه جدول خوب و بد درمیاوردم. واسه خودش جایزه رژ و شکلات میخریدم. به خودم آفرین میگفتم. قیافهام تو یه عکس تولد 16 سالگی یادمه که انگار انرژی و سلامتی میبارید ازم. احساس میکردم ملکه دنیام. فکر میکردم خیلی آدمم! الان شدم یه آدم ماشینی که میرم شرکت و میام خونه و گاهی میرم مهمونی یا مهمونی میدم. اول پسانداز میکنم بعد همه شو خرج میکنم. هر کس منو میبینه میگه چرا به ما سر نمیزنی، چرا نینی نداری، عید کجا میری، از مامان اینا چه خبر، شوهرت چطوره، از کارت راضی هستی، لاغر شدیا، چاق شدیا... شالت رو از کجا خریدی، چقدر لباست خوشگل بود، بعد دوباره نینی نداری چرا، دیر میشه ها، منگول میشه ها... شوهرت چطوره، بچه نمیخواین، شام چی میخوای درست کنی، چرا به ما سرنمیزنی، کم پیدایین، بچه ندارین هنوز، شوهرت ظرف هم میشوره، خب یه بچه بیارین دیگه... فکر کنم دارم از اینهمه خوشی میترکم. کسی بخواد نصیحتم کنه از پنجره خودمو میاندازم پایین. نگی نگفتیا
Comments:
<< Home
وای والنتین جان خیلی جالب نوشتی واقعا زندگی همه مون همینه فکر نکن دیگران چیز بیشتر و کمتری هستند حتی اون پولدارها هم خیلی وقتا دچار این یاس میشن این خاصیت زندگیه :
پوچی
اگر بخواهی بشینی به این مسائل فکر کنی بیشتر پیر میشی و بیشتر از خوذت ناراضی پس بی خسال باش و به همین روز مره گی ادامه بده
پوچی
اگر بخواهی بشینی به این مسائل فکر کنی بیشتر پیر میشی و بیشتر از خوذت ناراضی پس بی خسال باش و به همین روز مره گی ادامه بده
خب ولنتاین جونم
اولا یه چیزی بگم.یه مدتی میشه که با ذوق و شوق آرشیوتو خوندم(ببخشید خودمونی حرف میزنما)بعد میشه گفت از اون اولا تا این آخرا.خیلی دوست داشتمو با علاقه دنبال کردم.اما کامنت نمیذاشتم.حالا چرا خودمم نمیدونم.اما امروز یهو دلم خواست بیام پیشت و حرف بزنم.میدونی عزیزم این حس و حال تو رو خیلی از آدما توی خیلی از موقعیتا تجربه کردن.عین خود من که مدام درگیرم با خودم.دقیقا منم یه روز خوبم یه روز بد.منم از تکرار مداوم روزمرگی و یه جور بودن همه چیز گاهی خسته میشم.اما باز یهو توی همین موقعیت یه چیزی پیش میاد که هر چند کوچیک باشه باز آدمو از همون گلی که گفتی درمیاره.به جان سحر اصلا نمی خوام نصیحت کنم چون هم کوچیکتر از این حرفام هم بلد نیستم و از همه مهمتر اینکه جونمو دوست دارمو نمی خوام پرتاب شم بیرون از پنجره.فقط می خوام بگم که ما خانوما این توانایی رو داریم که همه چیز رو تغییر بدیم.با کمی دریات و فکر با آرامش.یا بک گراندی که ازت پیدا کردم با خودن نوشته هات میتونم به جرات بگم که تو میتونی با یه حرکت نه چندانم سخت و بزرگ حالتو عوض کنی.اصلا چرا مثل اون روزی جمعه که جوجه اردکت رفته بود ماموریت و به خودت حال دادی بازم امتحان نمیکنی؟میشه ها.این نوشتهاتم به نظر من که میتونه بهترین چیز برای یه آرامش سریع و نسبی باشه.
من اصولا وراج نیستم اما الان شدم.ببینم الان از پنجره منو میندازی بیرون؟
اولا یه چیزی بگم.یه مدتی میشه که با ذوق و شوق آرشیوتو خوندم(ببخشید خودمونی حرف میزنما)بعد میشه گفت از اون اولا تا این آخرا.خیلی دوست داشتمو با علاقه دنبال کردم.اما کامنت نمیذاشتم.حالا چرا خودمم نمیدونم.اما امروز یهو دلم خواست بیام پیشت و حرف بزنم.میدونی عزیزم این حس و حال تو رو خیلی از آدما توی خیلی از موقعیتا تجربه کردن.عین خود من که مدام درگیرم با خودم.دقیقا منم یه روز خوبم یه روز بد.منم از تکرار مداوم روزمرگی و یه جور بودن همه چیز گاهی خسته میشم.اما باز یهو توی همین موقعیت یه چیزی پیش میاد که هر چند کوچیک باشه باز آدمو از همون گلی که گفتی درمیاره.به جان سحر اصلا نمی خوام نصیحت کنم چون هم کوچیکتر از این حرفام هم بلد نیستم و از همه مهمتر اینکه جونمو دوست دارمو نمی خوام پرتاب شم بیرون از پنجره.فقط می خوام بگم که ما خانوما این توانایی رو داریم که همه چیز رو تغییر بدیم.با کمی دریات و فکر با آرامش.یا بک گراندی که ازت پیدا کردم با خودن نوشته هات میتونم به جرات بگم که تو میتونی با یه حرکت نه چندانم سخت و بزرگ حالتو عوض کنی.اصلا چرا مثل اون روزی جمعه که جوجه اردکت رفته بود ماموریت و به خودت حال دادی بازم امتحان نمیکنی؟میشه ها.این نوشتهاتم به نظر من که میتونه بهترین چیز برای یه آرامش سریع و نسبی باشه.
من اصولا وراج نیستم اما الان شدم.ببینم الان از پنجره منو میندازی بیرون؟
راستی منم یه سوال دارم ولنتاین جونم.
چرا نی نی ندارین؟ :دیییییییییییی
وای کتک رو خوردمدیگه نه؟.برم
خیلی خیلی دوست دارم.به عبارتی هوارتاااااااااا بووووووووس
چرا نی نی ندارین؟ :دیییییییییییی
وای کتک رو خوردمدیگه نه؟.برم
خیلی خیلی دوست دارم.به عبارتی هوارتاااااااااا بووووووووس
سحر عزیز مرسی از لطفت که همیشه بی صدا اومدی و رفتی. گفتم خودمو میاندازم پایین !!!! فعلن که گلش خیلی سفته و فلجم کرده
اي بابا ...زندگي كه نكردي ، خوشي كه نكردي ، آهنگاي گوش نداده كه يه ورت قلمبه شدن و كتاباي نخونده هم اون ورش ، ماشين كوكي بين شركت و خونه و مهموني هم كه شدي ، روزمرگي خودت و ديگران هم يقتو چسبيده بدتر از من ولت نمي كنه ... حالا اين وسط فقط يه ني ني كم داري ؟! نزن! ... نزن! ... نمي خوام حرص بدم به خدا...حرفم كه بزنيم خودتو ميندازي پايين ! پس اول برو پايين تا من حرف بزنم !
من چون می خوام خودت رو از پنجره پايين نندازی چيزی نمی گم:) شوخی می کنم! ولنتاين جون اين حالات ها گاهی پيش مياد ولی خوب خودت بايد سعی کنی کمش کنی. يادمه تو چند تا پست قبليت خوندم کلی تدارکات چيده بودی برای يه مهموني؛ برات نوشته بودم انقدر خودت رو به دردسر ننداز و ساده بگير اون وقت خودت يه عالمه از مهمونيت لذت می بری و غيره ولی نمی دونم چرا کامنتم غيبش زده:) خلاصه که سعی کن کمتر با آدم هايی که زيادی ازت سوال های خصوصی می کنند رفت و آمد کنی. حالت بهتر می شه!
من فکر کنم همه این مشکلات از نوشته دیروزت سرچشمه میگیره
آدمهای دور و برت رو پاک سازی کن اینم یه جورشه نه؟ فکر میکردم راحتتر و رک تر از این حرفهایی
آدمهای دور و برت رو پاک سازی کن اینم یه جورشه نه؟ فکر میکردم راحتتر و رک تر از این حرفهایی
لیلا جان عالم و آدم می دونن که مرداد 29 سالم تمام شد و گذشت! چرا همه فکر می کنن ناراحتی من بخاطر نی نیه؟
Hi Valentine
I am glad that your headache is gone and I am sorry that you feel annoyed and board.
This type of feeling happen to everybody and sometimes in some stage of life people think that they haven’t done or achieved much in life and others did much better than them. But if you look at your life carefully, you can see that you’ve done a lot without even realise it and as a young woman you can do more if you want and you determine. You just decide what make you really happy and what you really want to do then do it without thinking about what others think or say (please don’t tell me that you want to go out wearing mini skirt, because it is not possible! Why? Because is really really cold out ther:0). Any where in the world there are people who are judgmental and what ever you do they will say something so don’t let them bother you and say loudly every morning to yourself“ I don’t give a damn what they think and I am what I am”. Yes it is difficult as you said before it is like swimming against the flow of river but look at the bight side, it is exciting, interesting and sometimes is funny to be odd!
I hope you don’t think that I was giving you advise and please stay away from window .
By the way, why don’t you have a NiNi? (I am just kidding ):0)
Have fun and be happy
afshindyanat@yahoo.co.uk
I am glad that your headache is gone and I am sorry that you feel annoyed and board.
This type of feeling happen to everybody and sometimes in some stage of life people think that they haven’t done or achieved much in life and others did much better than them. But if you look at your life carefully, you can see that you’ve done a lot without even realise it and as a young woman you can do more if you want and you determine. You just decide what make you really happy and what you really want to do then do it without thinking about what others think or say (please don’t tell me that you want to go out wearing mini skirt, because it is not possible! Why? Because is really really cold out ther:0). Any where in the world there are people who are judgmental and what ever you do they will say something so don’t let them bother you and say loudly every morning to yourself“ I don’t give a damn what they think and I am what I am”. Yes it is difficult as you said before it is like swimming against the flow of river but look at the bight side, it is exciting, interesting and sometimes is funny to be odd!
I hope you don’t think that I was giving you advise and please stay away from window .
By the way, why don’t you have a NiNi? (I am just kidding ):0)
Have fun and be happy
afshindyanat@yahoo.co.uk
Hi Dear Valentine
how are u doing? it`s quite good that u still have type to make a post and send it i really dont time to SARAM RO BEKHAROONAM about daily life there s no idea just it`s our life ! anyway have fun and good luck
Regards xxx nima
by the way i don`t have farsi font here sorry
how are u doing? it`s quite good that u still have type to make a post and send it i really dont time to SARAM RO BEKHAROONAM about daily life there s no idea just it`s our life ! anyway have fun and good luck
Regards xxx nima
by the way i don`t have farsi font here sorry
آهنگ هاي خوب گوش بده و كتابهاي خوب بخون و فيلمهاي قشنگ ببين و به اين فكرها بخند و بگو گور باباي حرفهاي مردم.
ولنتاین عزیز. اینی که مینویسم نصیحت نیست دلگرمیه. ولی اگر فکر میکنی خطرناکه اول برو پنجره را ببند بعد بیا بخون. راستش اینایی که نوشتی خیلی طبیعیه. یعنی همه این دوره ها را میگذرونن. بعضی میگن صبر کن تموم میشه. ولی من فکر میکنم این دوره ها مهمتر از اینن که آدم منتظر تموم شدنشون بمونه. وقتی آدم از لاک تکرار زندگی در میاد و یه سرو گردن بالاتر از همه به دنیا نگاه میکنه فرصت خوبیه برای کاملتر شدن. هرچند بعدش دوباره خواهی نخواهی میری تو همون روزمرگی همیشگی. از این حالتت خسته باش (چون انرژی میبره) ولی دلشکسته نباش
salam azizam .mitarsam nasiha tet konam.amma khob faghat fekr konam be ye taghee ehtyaj dary shayad ye safar kootah ham kafy bashe barat.
ميدوني اين روزمرگي كه دمار آدم رو درمياره واقعا هيچكاريش نميشه كرد بالاخره هرچقدر فيلم ببيني نميدونم موزيك گوش كني بري مسافرت بري مهموني بازم همه تموم ميشن و روزمرگي شروع ميشه! ميدوني مشكل چيه مشكل اينه كه فكر ميكني يعني به زندگي و چون و چرايي اش فكر ميكني هركس فكر كنه و بيشتر بفهمه وضعش بدتره اونايي الكي خوشن كه اصلا فكر نميكنن!:( در نتيجه چاره اي نيست!
سلام عزیزم.
خیلی ناراحت شدم که فهمیدم پیپل برای شما فیلتره
از این به بعد سغی میکنم گاهی عکسهای جدیدشو با خبر براتون بذارم
همین حالا هم دارم همین کارو انجام میدم
فقط به خاطر تو.....
خیلی ناراحت شدم که فهمیدم پیپل برای شما فیلتره
از این به بعد سغی میکنم گاهی عکسهای جدیدشو با خبر براتون بذارم
همین حالا هم دارم همین کارو انجام میدم
فقط به خاطر تو.....
سلام خانمي .. خوبي؟ چه خبر.. خودت خوبي.. كارت خوبي؟ چرا ني ني نداري؟ خوش ميگذره.. كفشت چند خريدي؟ اي چه كيف نازي : ديييييييييييييييييييييي--------------------
خوب بيددددددددددد؟
خوب بيددددددددددد؟
azizam manam 2ta mooye sefid daram michnameshoon 24 salam taze tamoom shode vali sala mian va miran mam bozorgtar mishim ghose nadare boooooosssssssss
به اين مي گن حس مشترك! ولي من با موهاي سفيدم مشكلي كه ندارم هيچ خيلي هم دوست شون دارم. هر كدوم شون يادم ميارن كه چي بهم گذشت و حالا كجام. حالا كجام؟! نمي دونم!هر چي مي دوم هنوز سر خطم.
ولنتاین عزیزم، یه بار برام کامنت گذاشتی که انگار قسمتهائی از من رو میشناسی. باید بگم با خوندن این پست منم دقیقا به همین نتیجه رسیدم. میدونی چیه؟ منم خیلی نوسانات روحیم شدیده یه روز سرشار از انرژی یه روز دیگه انگار که ته دنیا هستم. اونقدر گفتگوی درونی دارم که بعضی وقتا مخم منفجر میشه. ولی حدود یک ماه هست که با کمک روشی، بسیار بسیار متعادل شدم. حتما در چند پست بعدی به تفصیل در این مورد خواهم نوشت. سوالی داشتی در خدمتم.
سلام
با پست قبلیت موافقم و همین سوال را از خدا دارم. راستی چرا اینقدر به خودت سخت می گیری. خب چرا نی نی نداری؟؟؟؟؟؟ ترو خدا منو نزنیا
;)
با پست قبلیت موافقم و همین سوال را از خدا دارم. راستی چرا اینقدر به خودت سخت می گیری. خب چرا نی نی نداری؟؟؟؟؟؟ ترو خدا منو نزنیا
;)
سلام ولنتاین عزیز طفا خودت و ÷رت نکن ÷ایین.چون ما خیلی دوست داریم.شاد باش بگو بخند و زندگی کن.فکر خرابم بنداز دور.همه چیز مرتب می شه.
Hi Valentine Jaan,
I am sorry that you don't feel good but as most of your readers believe it is a normal feeling that happens to every one. Like myself last week, but usually some thing trigers these kind of feelings. The best thing is to be honest with yourself and try to find the major thing that is bothering you. When you find that then you can try to resolve the issue or get a long with it. Just stay cool. This is life and we should do our best to enjoy it. whenever you have these kind of feelings remeber the good things that you have in your life like being healthy, have parents, have job,...
I wish you the best
Ocean
I am sorry that you don't feel good but as most of your readers believe it is a normal feeling that happens to every one. Like myself last week, but usually some thing trigers these kind of feelings. The best thing is to be honest with yourself and try to find the major thing that is bothering you. When you find that then you can try to resolve the issue or get a long with it. Just stay cool. This is life and we should do our best to enjoy it. whenever you have these kind of feelings remeber the good things that you have in your life like being healthy, have parents, have job,...
I wish you the best
Ocean
والنتین جون اگه فکر کنی همهء اینا مخل آرامشت شدن. و مخل آرامش شدن یعنی : لاغر شدن صورت.چینهای زیر چشم.موی سفید ... من دو سال از تو کوچیکترم و تازه یک سال پیش به چنین حسی رسیدم ... خدا بعدش رو به خیر کنه. من هیچی هیچی نمیخوام جز آرامش.
سلام
می دونی من فقط دوست دارم از یه تجربه شخصی در این مورد بگم.
وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل و مشغول کار شدم کم کم بعد از چند ماه منم احساس کردم دارم دچار روزمرگی می شم و همه چیزایی که خودت می دونی. ولی بعد دیدم این چه وضعشه بابا! یعنی من دیگه همین جا باید تموم بشم و برم تا بازنشستگی؟!!! راه حلشم پیدا کردم. شروع کردم به درس خوندن برای فوق و با اینکه سال اول قبول نشدم اصلا نه خسته شدم نه افسرده و نه هیچی!دارم دوباره می خونم و فکر کنم امسال موفق بشم! بعدشم کلی برنامه ریختم برای بعدش از یه دوره فوق دانشگاه مجازی بگیر تا ... و... ویادگرفتن زبان فرانسه و اینجور چیزا! نه اینکه بخوام بگم برو فوق یا زبانو اینجور چیزا بخونا نه! ولی می خوام بگم آدم زمانی دچار روزمرگی می شه که احساس کنه زندگیش متوقفه. الان من هم کار می کنم هم درس می خونم و هم سعی می کنم هر چیزی جدیدی مربوط به شغلم می بینم پیگیریش کنم.خیلی روزام شلوغ تره ولی در عوض انرژی و انگیزم هم خیلی بیشتره.
می دونی من فقط دوست دارم از یه تجربه شخصی در این مورد بگم.
وقتی از دانشگاه فارغ التحصیل و مشغول کار شدم کم کم بعد از چند ماه منم احساس کردم دارم دچار روزمرگی می شم و همه چیزایی که خودت می دونی. ولی بعد دیدم این چه وضعشه بابا! یعنی من دیگه همین جا باید تموم بشم و برم تا بازنشستگی؟!!! راه حلشم پیدا کردم. شروع کردم به درس خوندن برای فوق و با اینکه سال اول قبول نشدم اصلا نه خسته شدم نه افسرده و نه هیچی!دارم دوباره می خونم و فکر کنم امسال موفق بشم! بعدشم کلی برنامه ریختم برای بعدش از یه دوره فوق دانشگاه مجازی بگیر تا ... و... ویادگرفتن زبان فرانسه و اینجور چیزا! نه اینکه بخوام بگم برو فوق یا زبانو اینجور چیزا بخونا نه! ولی می خوام بگم آدم زمانی دچار روزمرگی می شه که احساس کنه زندگیش متوقفه. الان من هم کار می کنم هم درس می خونم و هم سعی می کنم هر چیزی جدیدی مربوط به شغلم می بینم پیگیریش کنم.خیلی روزام شلوغ تره ولی در عوض انرژی و انگیزم هم خیلی بیشتره.
اه من فکر کردم فقط من هم که حالم خیلی بده. عزیزم خودتو نندازی پایینا . بزار من بیام اون پایین وایسم که بتونم به موقع بگیرمت
پیر نشدی٬ بازم کارهایی که لازم میدونی رو انجام بده تا زنده بودن از یادت نره اگر چه واقعا یه روزی هم پیر شدی ..
انگار ما آدمهایی که افکارمون به هم نزدیک و نتونستیم تو دنیای حقیقی راه مورد قبولمون رو گیر بیاریم اومدیم اینجا تو دنیای مجازی خونه کردیم. منم بچه نمیخوام بیشتر بعنی(99%) به دلایل فلسفی. این حرفها رو این و اون میگن اما هیچ گوشم بدهکار نیست. تا خودت به خواست و باورش نرسیدی هیچ کاری نکن. روزهای خوشتری در راه است
<< Home