January 21, 2006

شدیدن دلم می‌خواست طبیعت رو لمس کنم. دستم رو بکشم روی بوته‌ها انقدر که کف دستم زخم بشه. بشینم روی تخته‌سنگ‌ها تا یخ کنم. آفتاب بخوره به صورتم وحسابی بسوزم. دوست داشتم دستام رو بکشم روی خاک و خرده سنگ‌ها رو زیر انگشتام حس کنم. بعد از چند روز تحمل سوز سرمای تهران، سرمای مرطوب و ملایم شمال حس خوبی داشت. آسمون آبی آبی. کوه‌های پوشیده از کاج انگار که با برف هاشور خورده بودن. اطراف قزوین دو طرف جاده سفید از برف بود. درختای خشک و لخت به نظرم زیباتر بودن. اصلن زمستون شمال بدون رطوبت و گرما که نفس کشیدن رو سخت می‌کنه، خیلی بهتره. تمام طول راه گذاشتم شالم رو شونه‌هام باشه تا موهام ذرات نور رو حس کنن. اگرچه نگاه خیره راننده وانت‌های شمالی بعضی جاها مجبورم می‌کرد شالم رو سرم کنم! مست از زیبایی جاده و گرمای خورشید و البته بخاری ماشین فکم به کار افتاد و دو سه ساعتی سخنرانی کردم. گفتم احساس می‌کنم میون یه مشت ابله زندگی می‌کنم که مخشون بدجوری آکبند مونده. خوشحال شدم که می‌فهمید و نگفت خودخواهی. گفت باید از دیوونگی آدما سواری بگیری نه اینکه بشینی و غصه بخوری که چرا اونا احمقانه فکر می‌کنن. باید از کنارشون بگذری نه اینکه خودتو آزار بدی. احساس کردم منطقی می‌گه اما از من برنمیاد. نمی‌دونم چرا وقتی دوست دارم فقط غر بزنم و اون گوش کنه شروع می‌کنه به حرف زدن اما وقتی مشتاقم با من بحث کنه فقط گوش می‌ده و سرشو تکون می‌ده! انزلی اصولن شهریه که دو ساعت توش بگردی و برگردی. بداخلاق بودن فروشنده‌هاش تو ذوق آدم می‌زنه. زود برگشتیم رشت.وقت نشد بازار شهرداری رو بریم. اگرچه خیلی بوی ماهی می‌ده اما تماشای اونهمه زیتون و ترشی و مربا و وسایل چوبی منو به وجد میاره. بهش گفتم عاشق این خرت و پرت فروشی‌های کنار جاده‌ام و اون فقط خندید. چرا بعضیا فکر می‌کنن میرزاقاسمی و باقالی خورش خیلی خوشمزه‌ست؟ اما خیلی خوبه بری بچرخی و بیای غذا آماده باشه. آدمو لوس کنن و اگه دو تا فنجون جابجا کنی صد بار تشکر کنن. خوبه وقتی از جلوی میوه‌فروشی رد می‌‌شی نخوای فکر کنی که سیب‌زمینی و پیاز خونه داره تموم می‌شه. به این فکر نکنی که شام چی درست کنی و صبح که بیدار بشی یه میز پر از نون تست و کره و مربا روی میز منتظرت باشه. اونجا هم بعض بی‌دلیل دست از سرم برنداشت. گفتم دلم می‌خواست تنها بودم. گفت خب برو بگرد. گفتم بعض دارم. گفت چرا؟! اومدیم که بهت خوش بگذره. گفتم خوش می‌گذره اما گریه‌ام هم میاد. چشمام می‌سوزه. گفت گریه کن خب! گفتم نمی‌‌شه. نمی‌خوام فامیلات فکر کنن با یه دیوونه زندگی می‌کنی. خندید. یادم افتاد چقدر دوستش دارم و چشمام بیشتر سوخت. همه گفتن بری ماسوله یخ می‌زنی. چقدر دلم می‌خواست زمستان ماسوله‌ی زیبا رو می‌دیدم و چند تا عکس بدون سرنشین می‌انداختم. جمعه صبح زودتر از همه بیدار و آماده شدم و اومدم پایین. یک ساعتی روی سنگای پشت خونه نشستم و فکر کردم و فکر کردم ویخ زدم و فکر کردم. تا بقیه آماده بشن و راهی لاهیجان بشیم با خودم خلوت کردم. وضعیت من از اضطرار تبدیل شده به هشدار! همین هم خوبه. لاهیجان زیبا تو هوای ابری خیلی دلچسب بود. تله‌کابین هم گذاشتن که من قاطعانه گفتم سوار نمی‌شم و بقیه هم حساب بردن. بیشتر عکس‌ها رو از طبیعت گرفتم.کلوچه‌ فومن از خوشمزه‌ترین شیرینی‌های روی زمینه. اینو مطمئنم. بخصوص اگه یه خانم و آقای پیر جلوی خودت با دست خمیرش رو آماده کنن و با چشمای پرمهر بدن دستت. تا یک ساعت فکر می‌کردم چرا ازشون عکس ننداختم. رفتیم سیاهکل.همه‌ی اون چند ساعت گردش و موزیک و شوخی یه طرف، کشف زیبای من هم یه طرف! یه بنای قدیمی جلبک گرفته و مخروبه وسط روستا. انقدر با وقار و متروک و زیبا بود که دوباره دلم خواست ساعت‌ها اونجا بشینم و بشینم و بذارم بغضم خالی بشه. یه بنای کوچیک که ظاهرن حمام بوده. با معماری سنتی و اون طاق‌های قدیمی و سقف شیشه‌ای که جلبک و گیاهان خودرو از شیشه‌هاش آویزون بودن. اونی که بنا رو ساخته حتمن خیلی شبیه من بوده. وقتی می‌تونه فکر منو ساعت‌ها مشغول کنه و تصویرش تو ذهنم بمونه حتمن طراحش هم حس منو داشته! یه تیکه ابر گوگولی هم بود که کلی عاشقش شدم و دو تا عکس هم ازش انداختم. یه لکه ابر سفید سفید، انقدر پایین و نزدیک که اگه در ماشین رو وا می‌کردم و دستم رو دراز می‌کردم حتمن می‌گرفتمش! چقدر جدا بود از گله‌ی ابرا. به دوستی که خانواده‌اش هنوز تو سیاهکل زندگی می‌کنن سر زدیم. از نگاه هوشمند و مهربون پدر و مادرش خوشم اومد. اما وقتی یه چرخ زدیم و خواستیم برگردیم مامانش کم مونده بود از ناراحتی گریه کنه که چرا ناهار نمی‌مونیم! دوباره فکر کردن و حرص خوردن من شروع شد. چرا باید وی‌سی‌دی و مبل تو خونه‌شون باشه اما درست فکر نکنن؟ چرا براحتی از دستاورد تکنولوژی استفاده می‌کنیم اما ذهن و منطقمون همون فسیلیه که بود؟ یهو دلم خواست ازشون دور بشم. بعدش از خودم خجالت کشیدم. بعدش دوباره فکر کردم حق با منه. نباید واسه تعارف بی‌دلیل و نادانی احترام قائل شد و گفت به به! چه چه! چه مهمون‌نواز! بعد اون توله سگ نمکی کارتونی رو دیدم و بیخیال شدم. یه گاو هم دیدم که قیافه‌اش خیلی هوشمندانه بود و فکر کردم احتمالن از اون گاواییه که حرف آدمو می‌فهمن و ازش خوشم اومد.
حالا می‌فهمم چرا هر وقت می‌رفتیم مسافرت و من خوش‌خواب نصف راه رو می‌خوابیدم مامانم چشم رو هم نمی‌ذاشت! پشت هم سی‌دی عوض کردم اما اون تیکه آهنگ خیلی دور خیلی نزدیک بیشتر از همه چسبید. هر از چند گاهی سرم رو گذاشتم رو شونه‌اش و نمی‌دونم چطور شد که اعتراضی نکرد… منم پررو شدم و بوسش کردم و گفتم اگه راننده‌ای حواسش به ما باشه تازه شاید یادش بیفته که اونم یکی رو دوست داره! مطمئن نیستم حالم بهتر شده باشه. اما از طبیعت بسی لذت بردم و کمی آروم شدم.

Snow is falling on the ground

And we are calling to be found…


Comments:
i enjoyed your writting ,hope you get better and better....
 
I feel,
Cold as a razor blade,
Tight as a tourniquet,
Dry as a funeral drum.
Run to the bedroom,
In the suitcase on the left,
You'll find my favorite axe.
 
سلام
من لاهیجانیم ولی الان یکسال و نیمه جایی را که همه عمرمو توش زندگی کردم را ندیدم و با نوشته هات واقعا دلم واسه اونجا تنگ شد
از دست زن سیاهکلی هم ناراحت نشو اونها با اون نوع زندگی خوشبختن و تو نمیتونی واسه خوشبختی اونها معیار تعیین کنی
ممکنه به نظر اونها خیلی مسخره و تاسف بار باشه که یک عمر دنبال کار و درس و آگاهی هستی همونجوری که ناراحتی های اونها از اینکه ناهار پیششون نمیمونین واسه تو مسخره بود پس به حرف همراهت گوش کن و بجای اینکه غصه بخوری از همه اینها واسه خودت پلی بساز رو به جلو
ولی خوش به حالت که رفتی شمال
 
خوب خدا رو شكر كه بهتري!:( به هر حال چاره اي نيست بايد اين راه رو رفت. اما من گيلان رو خيلي دوست دارم يعني احساس ميكنم واقعا به نسبت ساير شهرستانها مردمان بافرهنگ تري داره مخصوصا وقتي ميري ماسوله باور نميكني در يه مكان به اون كوچيكي مردم آنقدر مهربان و فهيم باشن فكر كنم اگه يه روز بخوام جاي ديگه غير از تهران زندگي كنم يكي از اولين انتخابهام گيلان باشه!:)
 
این خیلی خوبه که هنوز می تونی کلی لذت ببری امیدوارم آینده روزهای بهتری برات رقم بزنه
شاد زی
 
آره رضا منم عاشق ماسوله و اون عروسک گوگولیام که می فروشن
 
منو بردي به بچگيام، به نوجوونيم، به روزاي خوش گذشته! پيش خودمون بمونه من بچه گلسارم. تمام روياهاي نوجوونيم رو زير آلاچيق ياس امين الدوله حيات خونه رشت مون بافتم. مرتفع ترين كوه دنيا برام شيطان كوه بود و حاضر نبودم آبشار چمخاله رو با نياگارا عوض كنم. باورت مي شه هنوز گاهي باورم نمي شه تو اين خراب شده دودي شلوغ اسيرم؟
 
گوشه جان خداییش همه رشت یه طرف گلسار هم یه طرف! فکر کن من هر دفعه قیمت خونه هاش رو هم می پرسم
 
چقدر عشقولانه و رمانتیک بود والنتین جان...منم دلم مسافرت اینجوری میخاد.درباره انزلی هم درست نوشتی یادمه یه سال انزلی بودیم وسط گرمای ظهر بود و من به شدت تشنه بودم با برادرم رفتیم تو یک آبمیوه فروشی و تقاضای یک لیوان آب کردیم با تعجب شنیدیم که فروشنده گفت آب نداریم فقط آبمیوه داریم!بدبختی یک آب سرد کن هم تو این شهر پیدا نمی شدو اجبارا آبمیوه خوردم که اصلا هم عطشم رو برطرف نکرد
 
khosh be halet ke rafti shomal! heif ke telekabin narafti vagarna hatman migoftam jaye manam khali :P
boghzeto velesh kon bichararo chera zendanish kardi ;)
khosh bashi :)
 
are midooni azizam,hame nafahm va nadoon hastan joz shoma!age hese felit in hastesh ke "man khoobam va hame bad" vaghean bayad beri pishe yek ravanshenas.gofteham kamelan jedi boodan.
 
خوشا به حالتان ! خوندن توصيفاتش كه حال منو خوب كرد ديگه ببين حس كردنشون چه حالي ميده ! پس همين بود كه هي ما سر ميزديم ميديدم خبري نيست . رفته بودي سر وقت طبيعت . راستي عزيز بابت اين عكس بد قلق...خوب تقصير خودته ديگه هي رفتي گشت و گذار جا موندي ... تاهمين ديشب درست بود ! البته الان خود سايتش مشكل پيدا كرده . اون درست بشه اينم درست ميشه . شاد باشي خانوم .
 
مهسا جان من دوباره همه نوشته ام رو خوندم اما خوشبختانه برداشت شما غلطه! درسته که شاعر گفته "هر کسی از ظن خود شد یار من"، اما بهتر بود حرف منو می فهمیدی بعد نظر میدادی
 
vali vaghean be shouret afarin migam ke bedoon hichgoone asabaniyat va tasobi yekam gashti too khodet ke bebini che khabare.khob khanoom mazerat pas.ehtemalan ham shoma khoob manzooreto naresoondi va ham shayad man too bardasht ajale kardam.vali kheili azin tarze barkhordet khosham amad.khoobe ke enteghad ro mitooni tahamol koni.
 
دلم باز شد والنتین عزیزم. من عاشق مسافرتم. مهم نیست به کجا. کویر باشه یا دشت سرسبز. فقط خیلی زود به زود دلم میخواد موقعیتمو عوض کنم. راستی اون کلوچه های فومن محشره ... مخصوصن اون مزهء دارچینش. ماسوله هم زمستون و تابستونش پر از مه میشه. مثل فیلم بر باد رفته ... سفر به خیر خانوم
 
Hi Valentine
So that was the reason for your absence! Good for you . Yes; your are right Gilan is beautiful and I’ve got thousands of memory from there. Last time I was there it was more that 16 years ago and I think by now it change a lot. I love Foman and it’s Klocheh. The way that you described the Foman’s Klocheh made me hungry and now I am craving for it like a pregnant woman! There are Lahijan’s Klocheh here but not the one that you had it. Noshe Jan. Did you say that you don’t like Mirzaghasemi? Why? It is a simple and delicious dish. It’s Gilan’s trade mark!
By the way as our proverb say: Vasf Al Eysh Nesf Al Eysh so thank you for sharing your fun with us! I am happy with half of it.
Dear friend; Life is a bumpy road and travelling in such a road needs a good companion that you’ve got. Do your best to enjoy the ride. Enjoying or not it’s up to you!
Have fun and don’t forget to smile as often as you can.(practice makes perfect)

afshindyanat@yahoo.co.uk
 
خب خدا رو شكر كه حالت بهتره . شمال حس غريبي داره . يه جور آرامش و بغض رو با هم داره . ته دلت آرومه ولي بغض توي گلوته . بوي ماهي كه مياد و بوي دريا ... احساس مي كني بايد اشكت هم بياد كه شور باشه . مثل آب دريا و ماهي شور
 
ba in tosifat hala nemidoonam taklife man ke koli havase shomalo oon halo havao jadeo booye khake khiso jangalo choobo kardam chie!!!
 
خوب! پس حسابی خوش گذشته! گاهی یه سفر واقعا لازمه خصوصا به دل طبیعت. دیدم یه لیریکس از کریستی برگ گذاشتی یاد یه خاطره ای افتادم. چندسال پیش یه کنسرت توی کانادا داشت. من البته نرفتم(!) ولی وقتی اومده بود رو صحنه اولین کاری که کرده بود این بود که به ایرانی سلام کرده بود و بعد به انگلیسی گفته بود که میدونه که اکثر طرفداراش ایرانین و توی سالن پر ایرانیه!

در مورد کامنتت که گفتی ولی به معنی حاکم نیست راستش باهات یه جورائی موافقم. هرچند بحث طولانی ایه. شاید در موردش نوشتم

موفق باشی. در ضمن زود به زودتر بنویس
 
salam khoshalam ke ha la halet behtare
 
درضمن یادم رفت بگم. لینکای من از بلاگ رولینگه و احتمالا تو ایران فیلتره. احتمالا بزودی عوضش میکنم به همون پرشین بلاگ.
 
چقدر عالی که رفتی و از طبیعت لذت بردی. اون بغض ناشناخته چیه که همیشه با تو همراهه؟؟؟ فکر می کنم، یعنی مطمئنم که خیلی دختر حساسی هستی. خوشحال باش دوستم.
 
بیندیش؟؟؟؟ تا حالا فکر می کردم ایرانی!! پس به همین دلیل لینک های یه دوجین وبلاگ دیگه رو هم نمی بینم؟ عجب. واقعن کریس دی برگ اینجوری گفته؟ دمش گرم. من که دیوونه لاو سانگ هاش هستم
فرانکلین جان اون چند روزه آماده گریه کردن بودم! نه اینکه همیشه اینجور باشم. الان دیگه خوفم
 




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service