February 26, 2006
روزی شیش تا مکالمه نیم ساعتی داره انقدر بلند حرف می زنه که منم مجـــــبورم گوش کنم. انگار در گوش من داره داد می زنه. گاهی اوقات در اتاقم رو نیمه باز می ذارم میاد با یه حالتی درو کاملن وا میکنه که انگار کار خیلی بدی کردم... تمام زمستون هر روز موقع رفتن پکیج رو میذاشت رو 30. فرداش یخ میزدم تا اتاق گرم میشد. زیر کتری رو روشن میکنم میبینم خاموشش کرده. لامپ اضافی رو خاموش میکنه. تا یکی رو میبینه صد بار می پرسه خانم ولنتاین ایمیل نداشتیم؟!!!!!! درحالیکه 3 دقیقه قبل پرسیده بود. حالا همه چی به کنار این ولوم صداش منو کشته... اصلن حوصله حرفای صد من یه غازش رو ندارم.:( به هر قومیتی یه چیزی میبنده! نمیدونست مامان من اهل کجاست. برگشته میگه مردمای فلان شهر همهشون قالتاق و رندن! دلم میخواست با تمام قدرتم بزنم تو گوشش که سه دور بچرخه. شبیه این جملهاش رو درباره یه دوجین شهر دیگه هم شنیدم. بعد یکی سیگار میکشه انقدر به نظرش چندشاور میاد که انگار سوسک خورده! میگه آدم بره عروسی نباید کمتر از 50 تومن کادو بده! چون دو نفر رفتن شام خوردن! میگم من نمیتونم واسه یه فامیل دور که منو دعوت کرده نصف حقوقم رو بدم که! میگه من اگه واسه مهمونم 4 مدل غذا بذارم توقع دارم اونم به همون نسبت از من پذیرایی کنه! گفتم اما هر کسی روش خودش رو داره. شاید یکی به غذا خیلی اهمیت بده اما من دلم بخواد واسه مهمونم کباب از بیرون سفارش بدم. اصلن به معنی بیاحترامی هم نیست. چشاش گرد میشه. بهخدا حالم از این آدمایی که به حریم دیگران احترام نمیذارن بهم میخوره. امروز بعد از برک برگشتم سر کلاس میبینم یکی از بچهها نشسته جای من! میگم سر جای من نشستی؟ میگه آره تو یه صندلی برو اون ور تر!!!
آخیش غر زدم حالم بهتر شد! اصلن این وبلاگ اگه واسه غر زدن من جا نداشته باشه به هیچ دردی نمیخوره.
* مدیرعامل نیست! اما فکر کنم دلش میخواست بود!
<< Home