February 18, 2006
کمی مزخرف
نوروز پارسال بالتازار و بلیموندا رو شروع کردم اما بعید میدونم 40، 50 صفحه خونده باشم! کافه نادری هم سرنوشت بهتری نداشت! فصل اولش رو بیوقفه خوندم اما به فصل دوم که رسیدم نمیدونم چی شد...
دلم یه پازل سفیدبرفی و هفت کوتوله میخواد. بچگی داشتم یه دونه. اما بزرگتر و ریزترش رو دلم میخواد. فقط موندم تو خونهی ما که قد قوطی کبریته کجا بساطش رو پهن کنم که بشه چند وقتی پهن باشه!
چجوریاس که آدم یه وقت میتونه سه نخ سیگار پشت هم بکشه و بعدش تا شش ماه هوس نکنه؟
همینطوری بیخودی هوس کردم دوباره نزدیکی رو بخونم. نمیدونم از حنیف قریشی کتاب دیگهای به فارسی ترجمه شده یا نه. اما از این یکی خوشم اومد.
میگه: متوجه شدی هر فیلمی میبینی میگی خوب بود؟
میگم کی گفتم؟!:(
بعد با خودم فکر کردم و منظورش رو فهمیدم. فیلم دیدن یکی از لذتهای بزرگ زندگی منه. بنابراین اگه فیلمی بتونه منو بنشونه دیگه یعنی خوشم اومده. اما نه به این معنی که در مقیاس کلی فیلم خوبی بوده. اگه از فیلمای کیمیایی لذت میبرم حواسم هم هست که یه جورایی مزخرف میسازه! فقط از این دیالوگای قلمبه سلمبه خوشم میاد. چون تو زندگی عادی ما انقدر قبل از هر جمله فکر نمیکنیم و خیلی سادهتر حرف میزنیم! دیگه بقیه هم به همین ترتیب...
گیوتین خیلی خوشم اومد از نزدیکی!!
<< Home