May 27, 2006

همینطور می‌رم جلو و تند تند به فکرای تازه می‌رسم. می‌رم جلو و از خیلیا دور می‌شم. از خیلیا که مرتب می‌بینمشون و بهشون لبخند می‌زنم. خیلیا که می‌دونم دوستم دارن اما من باهاشون غریبه شدم. تغییر می‌کنم و از اونایی که انگار نزدیک بودن دورتر می‌شم. ایستادم اینجا اما یهو فکرم پرواز می‌کنه به روزای خوش بازی و شادی. روزایی که ترجمه‌ی واژه معصوم بودیم… احساس کسی رو دارم که ناگهان زیر پاش خالی می‌شه! چقدر ما همبازی‌های بچگی از هم دور شدیم!! حتا به قدر یه دوستی ساده هم دیگه به هم نزدیک نیستیم. وقتی یادم میاد چقدر انرژی داشتم و از دوچرخه‌سواری و ایروپولی و منچ و بدو بدو خسته نمی‌شدم متحیر می‌مونم که این من همون منه؟! چی به سر اون غش‌غش خندیدنا و ظهر نخوابیدنا و شلوغ کردنا اومد؟ هم‌بازی دختر نداشتم . اما مگه فرقی هم می‌کرد اون موقع؟ یکی‌شون که بچه‌مذهبی شد و الان من تو نظرش یه کافر مفسد عوضیم! مهم نیست چون منم بیشتر از یه عوضی متعصب نمی‌دونمش! اون یکی عزیز که خیلی زود از دنیا رفت. تا همین اواخر هم خنده‌ها و ریسه رفتن‌های بچگی رو داشت طفلی. اون یکی که رفت یه شهر دیگه. این اس‌ام‌اس های گاه و بی‌گاه جای روی پله‌ها نشستن و الفبا خوندن رو نمی‌گیره اما. اون که از همه نزدیک‌تر بود الان چه دوره دنیاش! زمستون بعد از چند وقتی اومده بود تهران و رفتیم با هم قدمی زدیم. واسه همسرش هدیه‌ خرید و قهوه‌ای خوردیم و از هیپنوتیسم و روانشناسی حرف زدیم. موضوعات موردعلاقه‌اش. چقدر با هر قدم و هر کلام حس کردم دوریم از هم. تنها چیزی که ما رو پیوند می‌داد اون خاطره‌های قشنگ گذشته بود. رزهای باغ خوشگل خونه‌شون، اون ویترای که هدیه گرفته بودیم، دوچرخه‌ی قرمز من و دوچرخه‌ی زرد اون، اینکه چقدر بچه دومیا بازیمون رو بهم می‌زدن، بستنی خریدنا، لی‌لی و وسطی بازی کردنا، گلای شاه‌پسند باغچه‌ی مامان‌بزرگ و آب‌‌بازی کردنا، سیزده‌به‌درا… اون چی بود: گوشه گیر گوشه‌اش رو بگیره؟ راستی الان هم از اون کارتا هست که مشخصات کشورها و ماشین‌ها و تیم‌های فوتبال رو داشت؟ چقدر وقتی کارت برزیل و لامبورگینی دستم میفتاد خوشحال می‌شدم!

نه دیگه دنیاهامون خیلی دوره از هم. راه درازی اومدیم همه‌مون. پس این چیه ته دلم که آزار می‌ده؟ این ریشه لعنتی چیه که آدم دلش می‌خواد بهش بچسبه؟ مثل اینکه آثار تارای سنت هست هنوز! نع! درست نشدم من.

Comments:
حقیقتا با خوندن این پست دچار حس نوستالژیک شدم. واقعا کجا رفت اون همه شادی و بیخبری و انرژی؟؟؟
 
همينكه بفهمي يه نفر هست حالت رو بفهمه خودش خيليه! بهت ارامش ميده! نتونستم جيغ بكشم ....نه تونستم حرفي بزنم.... اون لحظه داشتم به اين فك مي كردم كه تحصن رو با (س) نوشتم تو وبلاگم ... ولي به جاش 12 روز جلو انداختم....خودش خيليه ...ممنونتم كه امدي پيشم....احتياج داشتم....
قربونت برم...فعلا
 
hey hey hey delam gerft, cheghadr zood migzare ah
 
میام دست بوس!!
 
akhyyyyyyy hame chi mese bargh migzare
 
وای راست میگی....حالا جای همه اون شادی ها و خوشی ها دل مشغولی اومده...اینکه باید دغدغه همه چیز رو داشته باشی....نباید یه آب خوش از گلوت پایین رفته بشه.....اما از همه اینها بگذریم این ریشه یابی و چسبیدن به ریشه ات قابل ستایشه...میدونی توی دنیای امروز چقدر آدمها از ریشه جدا شدن و هم خودشون و گم کردن و هم راهشون....همین که معصومیت های بچگی ره بخاطر میاری از خلوص دل پاکته خانومی گل...شاد باشی.........
 
نوستالژي كوديكي.. منم نوستالژيم ميادددددددددددددددددددددد
 
مرسي كه انقدر قشنگ برگردوندي منو به دوران بچگيم ولنتي جونم . نميدوني چقدر بهش احتياج داشتم
 
be in mighan deghardisi.un mogheha shad budim va por enerjy chon donyamun kuchk bud va ziba. hame moshkelemun ye mashghe shab budo ye dars.. vali vaghti bozorgh mishe ye kuh maasuliat mirize saret va tu jameye darandar dasht raha mishii be amane khoda.....aman az ruzeghar!!
 
merci ke mano be yad roozaye pako sadegh gozashtam andakhti.
rozaee ke hame khandeha gerieha va hata daavaha pako bi ghalo ghash bud
 
merci ke mano be yad roozaye pako sadegh gozashtam andakhti.
rozaee ke hame khandeha gerieha va hata daavaha pako bi ghalo ghash bud
 
نوشته ات اصل حرف دل من بود .چند روز پیش داشتم به شوهرم می گفتم از دوستای قدیمی هیچکدوم نموندن هر کدوم یه ور دونیان ..دوستای جدید هم خیلی عزیزن ولی هیچکدوم دوستی نمیشن که نوجونی و جونی رو اب آمد گذرندون.زاستی خیلی خوبه که این وبلاگهای جدید رو معرفی میکنی.
 
چرا فکر میکنی که نمیتونیم اونجوری باشیم ؟
اون زمان اگه کسی بهت میگفت بیا دوست بشیم
آیا عین الان با خودت حساب کتاب میکردی؟
اولش میخواستی بدونی که اون چه آدمیه یا فقط میخواستی بازی کنی؟

الان به جای بازی کردن همه تماشاگر میشیم و بازی کردن ها رو تحلیل میکنیم

بهرحال این وسط به نظرم که تو هنوز استعدادش رو داری
 
I have same feelings and problem!
if you found a cure, let me know!
somehow I wish to see everyone and those I grow up with! and friends!
 
ولنتاین جون٬ یونگ میگه ریشه علاقه ادمی به اجناس عتیقه٬ آرامشیه که در خونه قدیمی پدربزرگ و مادربزرگش داشته. دوران کودکی دوران وابستگی و بی مسوولیتی و تبعا آرامشه. اما من یکی حوصله دوباره طی کردن این راهو ندارم. دلم میخواد زودتر فقط تموم بشه.
 
tamame khaterat e koodakimo zende kardi vaghean kojan on shadi ha o bi ghami ha, yadesh bekheyr
 
کارت لامبورگینی رو بگو! چقدر برادرم سر منو کلاه میذاشت تو کارت بازی !چقدر دورن اون روزا... یاد آوریشون چه شیرینه.
 
chand saale dige hamin roozhaii ro ham ke darim migzaroonim be yad miraim o ................. akharesh be in miresim ke donya mahale gozare....... omidvaram dar tamame toole in rah ba hame khosh begzare....
 
بر خلاف بقیه من حسای بچگیم یادم نیومد فقط حس کردم ولنتاین وقتی بچه بوده چقدر بامزه بوده و چه کارایی میکرده ... من یادم اومد که شادی همین حس رو توی دوران دانشگاه هم داشتم ولی الان دیگه حاضر نیستم که با کسی دوست باشم مثل اون روزا چه بچگی چه یک کم بزرگتر
 
خوب اون حسا رو همه داشتن و دوسش داشتن وعالی هم بوده. ولی خوب باید قبول کرد که دورشون گذشته ، بهتره خاطره باشن چون به قول سیروس حوصله طی کردن دوباره اون مسیر رو ندارم
 
کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی
 
همين ديروز تو اركات يكي از شيطون ترين همكلاسهاي دوران دبستان رو كه تا آخر دبيرستان با هم بوديم رو پيدا كردم حالا يه پسر كوچولو داره و كلي خانوم شده نمي دوني كه چه حالي شدم
 




<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service