July 03, 2006

"وقتی شاطرعباس نان‌های داغ را توی دست‌های مهتاب می‌گذاشت دلم می‌خواست جای شاطر عباس بودم. وقتی مهتاب نان‌های داغ را لای چادر گلدارش می‌پیچاند دلم می‌خواست من، آن نان‌های داغ باشم. وقتی مهتاب به خانه می‌رسید و کوبه‌ی در را می‌کوبید هوس می‌کردم کوبه‌ی در باشم. وقتی مادرش نان‌ها را از مهتاب می‌گرفت، دوست داشتم مادر مهتاب باشم. بعد مهتاب تیکه‌ای نان برای ماهی‌های قرمز تو حوض خانه‌شان می‌انداخت و من هزار بار آروز می‌کردم یکی از ماهی‌های قرمز توی حوض باشم..."

"عشق روی پیاده‌رو" رو sirous عزیز توصیه کرده بود. من که خیلی خوشم اومد. البته از آخر به اول شروع کردم به خوندن و هنوز تمام نشده! اما به این نتیجه رسیدم که آقای مصطفا مستور کارش درسته. 139 صفحه به بهای 1200 تومان از نشر رسش.

"همنوایی شبانه‌ی ارکستر چوب‌ها" هم بالاخره به پایان رسید. داستان جذابی بود که تدوین فوق‌العاده‌ای داشت. نمی‌دونم تدوین تو ادبیات به چه اسمیه. نویسنده توانایی خودشو به رخت می‌کشه اما یه جوری که اصلن بهت برنمی‌خوره. چون محو جمله‌های زیباش می‌شی و لذت می‌بری:"... تو حق داری برنارد که "خودویرانگر" بنامیم. اما من حق ندارم به کسی بگویم که اگر دائم با خودم می‌جنگم، که اگر هماره برخلاف مصلحت خویش عمل می‌کنم، از آن روست که من خودم نیستم. که این لگدها که دائم به بخت خویش می‌زنم لگدهایی است که دارم به سایه‌ام می‌زنم. سایه‌ای که مرا بیرون کرده و سال‌هاست غاصبانه به جای من نشسته است..."اثر رضا قاسمی. 207 صفحه نشر نیلوفر به بهای 2100 تومان. روی جلدش هم دیدنیه. اثری از نیکلا داستائل.

اگه دستی تو کار ترجمه دارین هم یه سر بزنین به بوی کافور عطر یاس: here

Comments:
joonet salaamat bale in kachali ke molaaheze mikonid bande hastam
 
bazam hasrat kambood ketab man
 
به نيلوفر: هوس كردم موهامو مثل تو كوتاه كنم! تو اين تابستوني چه كيفي مي ده!
 
واقعاً از آخر به اول می خونی ؟ من مجله ها رو اینطوری می خونم ولی کتاب ؟!
 
ممنون

آخه چه زود این کامنتدونی رو میبندی! خب الان مثل بخوام داد بزنم فرانسه که خنده دار میشه وسط این ماجراهای ادبی ، فرهنگی .
خب یک کاری نکن بچه عقده ای بشه

کله ی منم ببین چه خوشگله :دی
 
ببین ولنتاین جون من رو چه جوری قلقلک مکینی برای خریدن کتاب.
 
از فرانکلین به ولنتاین.
پیام دیشب شما دریافت شد، اما کانال مورد نظر پیدا نشد.
 
به سارا: واسه اینکه داستان کوتاهه! از داستان آخر شروع کردم:)
به فرانکلین: چرا پیدا نشد؟ مشخصات درست بود که!
 
akhh delam lak zade baraye yek ketabe farsiii!! hatmanbayad biam ye chand ta ketab khub baraye khodam bekharam!! hatman az nazaratet dar morede ketab estefade mikonam... merci
 
من حیرون موندم بانو ولنتاین که شما چطوری وقت میکنی اینهمه کتاب بخونی....دختر ماشاالله چقدر تو با انرژی هستی...آفرین...منم باید برم سراغ یکی از این کتابها...آخه فعلآ کتابی در دست ندارم...مرسی از بابت راهنمائی هات:*
 
hatman "baad baadak baaz " ro khondin!!..na?...shahkare... in namayeshnameye " khorde jenayat haye zan o shohary" ham binazir bood...khob e ke ketabhaye khob khanandeye khob ham dare..hamin
 
man taze be in donya omadam...to gashto gozar ham injaro motefavet o dorost didam...omidvaram jobran beshe lezat khondan in post ha.
 
salam salam valentine aziz

khubi? mibinam ke az akharin bari ke umadam inja kolli fargh karde :) eyval....rastesh shadidan dargire emtehanatam.

un ketab ham bayad jaleb bashe. yadam bashe emtehanatam tamum shod hatman bekhunamesh.

rasti...
 
rasti

miduni emruz che ruziye? emruz pishgoo yek sale mishe :)
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service