September 22, 2005

برنامه‌‌ی هفتگی

شنبه: سوار اتوبوس می‌شم تا شاید با استفاده از خط ویژه به موقع برسم.قسمت خانما خیلی شلوغه. منم سمت آقایون می‌ایستم. چند تا خانم دیگه هم قبل از من این کارو کردن. یهو با صدای اینجا چرا ایستادی بر‌می‌گردم! یه پسره که کم داره و خیلی تابلوه. " کی گفته وایسی اینجا؟ برو اونور وایسا. نکنه چشم و ابروی منو دیدی عاشق من شدی؟! محلت نذارم آدم میشی! هلت بدم بیفتی؟ ..." من مونده بودم که این اصلن چی داره می‌گه! اگه برگردم جوابش رو بدم؟ نکنه بهم دست بزنه یا حرف زشتی بزنه. همینطور ساکت و بی تفاوت موندم و سعی کردم خونسرد باشم. دو تا ایستگاه بعد رفتم اون ته نشستم و تازه یه نفس راحت کشیدم.

یکشنبه: سوار تاکسی که شدم یه آقا جلو نشسته بود. منم عقب سوار شدم. کمی جلوتر اون پیاده و یه پسره سوار شد. با اینکه تنها مسافر من بودم فکر می‌کردم جلو می‌شینه. اما نشست عقب و انگار که یه نفر دیگه هم بخواد سوار شه کاملن نزدیک من نشست. فهمیدم که دعوامون میشه. ظاهرش معمولی بود و فکر نمی‌کردم از این انگلا باشه که ... مشغول روزنامه خوندن شد. اما حواسم بود که کم کم بازوش رو به من تکیه می‌ده. دیگه خیلی عصبانی شدم: " خیلی جا کم و تنگه که این مدلی می‌شینی؟ مشکلی داری؟ عین آدم اونور بشین خب!" پسره پررو شروع کرد که مگه نشستن من چه ایرادی داره؟ مگه چی شده؟ رو به راننده: حاج آقا شما ببین من جور خاصی نشستم؟"راننده هم با لحن خیلی ملایم انگار که ازش حساب ببره می‌گفت" عیبی نداره. خب درست بشینین. کسی که نیست تو ماشین" پیرمرد ترسو.پسرک هنوز داشت زرزر می‌کرد. تنهای چیزی که دلم می‌خواست این بود که دو تا توی دهنش بزنم و بهش بگم چقدر لجن است. با تحقیر بهش خیره شدم. چقدر چندشم شد. از وقیح بودنش. از مرد بودنش. چی باید بهش می‌گفتم که دلم خنک بشه؟ خودشو جمع و جور کرد و منم یه چارراه بعد پیاده شدم. وقتی رسیدم شرکت همکارم تا منو دید گفت بشین واست آب بیارم. انگار حالت بده. و من واقعن حالم بد بود.

دوشنبه: خوشحال بودم که زود برگشتم. تو کوچه کسی نبود. اما کی اهمیت می‌داد؟ کلی برنامه تو ذهنم چیده بودم و دوره‌شون می‌کردم. یهو یه حس بدی پیدا کردم. صدای پایی که پشت سرم میومد راه رفتن عادی نبود. برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. خدای من! تمام تنم داغ شد. یه پسر زیر 20 ساله با یه وضع تهوع آور. زیپش باز بود و لباساش پاره. تصورش رو نمی‌تونین بکنین.آخه این از کدوم گوری پیداش شده بود؟ قدم هامو کمی تند کردم اما اون آشکارا به سمت من میومد. حالش اصلن خوب نبود. حالا دیگه دو سه قدم با من فاصله داشت. صدای خودمو شنیدم که سرش داد زدم . اونو دیدم که ایستاد و دیگه جلوتر نیومد .خودمو دیدم که با عجله چند تا خونه رو پشت سر گذاشتم، درو وا کردم و پله ها رو بالا اومدم. یادم نیست که چی گفته بودم. از اینکه تونستم با همه هراسم اونطور سرش داد بکشم به خودم آفرین گفتم. وقتی رسیدم بالا تمام تنم آشکارا می‌لرزید. فکر اینکه حتا...تهوع آورترین صحنه ای بود که تو زندگیم دیده بودم. فقط احساس عصبانیت می‌کردم. رفتم سمت تلفن. می‌خواستم بهش زنگ بزنم و بگم دیگه تو این خونه نمی‌مونم. دیگه از تو این کوچه رد نمی‌شم. گوشی برداشت. الو؟ و من انگار تمام بغض دنیا یهو ریخت تو صدام و فقط گریه کردم.

سه شنبه:قرار بود بعد از کار بریم خرید. من که رسیدم هنوز نیومده بود. زنگ زدم گفت تو ترافیک موندم. همونجا منتظر باش. 10 دقیقه‌ای منتظر شدم. هر کی رد شد هر چی دلش خواست گفت. از جوجه دوره راهنمایی که قدش نصف قد من بود تا مرد گنده‌ای که خیر سرش با یه بغل خرید ماست و تخم مرغ داشت می رفت خونه. من فقط می‌خواستم تو این پیاده رو پهن و جادار چند دقیقه بایستم! این حقو نداشتم؟ یعنی سهم من از این خیابون و پیاده روش چند لحظه ایستادن نبود؟ حتمن باید این همه مزخرف می شنیدم؟ پس چرا نمیاد؟ چرا من برای اینکه شنونده همه این حرفای زشت و رکیک نباشم به حمایتش احتیاج دارم؟ بالاخره رسید. سریع چپیدم تو ماشین. با تعجب به اخم من نگاه کرد و گفت بخدا تصادف شده بود و راهبندون بود. و من گفتم فقط برو.

چهارشنبه: روز پرکاری نبود اما خیلی احساس خستگی می کنم. مگه یه آدم چقدر ظرفیت داره؟ چقدر می‌تونه تحمل کنه؟ چرا من نمی‌تونم نسبت به این نگاها و حرفا بی‌تفاوت بشم؟ خدای من اون آقایی که با بی ام و تر و تمیزش ساعت 5 از تخت طاووس میاد، حتمن از سر کار برگشته. حتمن بچه هاش دیگه بزرگ شدن. شاید عروس داشته باشه. پس چرا جلوی پای من نگه می داره؟ اون فسقلی که هنوز بزرگ نشده انقده حرفای زشت می زنه، چند سال دیگه چی میشه؟این پیک لعنتی شرکت که سن بابای منو داره چرا انقده چشما و نگاهش نفرت انگیزه؟ چی به سر مردای ما اومده؟ اگه این آقایون متین و مودب نبودن می‌گفتم دیگه آدم حسابی باقی نمونده. چرا این آدما به خودشون اجازه می‌دن هر چی دلشون خواست بگن؟ کی این حقو بهشون می‌ده؟ چی این حقو بهشون می‌ده؟ چقدر دلم می‌خواد کمی بیرون برم و قدم بزنم و از بعد از ظهرم لذت ببرم و کسی کاری به کارم نداشته باشه! چه آرزوی محالی. چقدر خسته ام.

پنجشنبه: چقدر بیرون نرفتن خوبه. چقدر خوبه که تو خونه‌ی امن و دوست‌داشتنی خودمم. دیگه سر کار نمی‌رم. مجبور نیستم هر روز این مزخرفات رو بشنوم. هر جا خواستم برم هم آژانس می‌گیرم. آره اینطوری آرامش بیشتری دارم.

جمعه: من که نمی‌تونم مثل یه ترسو فرار کنم و کز کنم این گوشه.هر وقت دلم بخواد می‌رم بیرون و هر کی حرف مفت زد بر می‌گردم و با صدای بلند سرش داد می‌کشم. هر وقت تو اتوبوس دیدم یکی برو بر خانما رو ورانداز می‌کنه بلند سرش داد می‌کشم. هر وقت هم موتور جلوی پام پیچید با پررویی می‌ایستم وعقب نمی‌رم. اگه لازم شد هلش می‌دم تا بخوره زمین. تو محیط کار هم هر کی گفت خانم فلانی انگار مد شده خانما سفید می‌پوشن، انگار امروز اینو پوشیدین و اونو خریدن، با یه لبخند شیرین بهشون می‌گم هنوز یاد نگرفتین خلاف ادبه در مورد ظاهر یه خانم نظر بدین؟ بعد هم زیر چشمی به صورت کش اومدشون نگاه می‌‌کنم و می‌خندم. می‌دونم یه روزایی می‌رسه که بازم خیلی خسته می‌شم. اما حالا که حالم خوبه.


Comments:
غم انگیز تر از این نمیشه ,با همه ی اینها تنها کسی که بار زندگیتو میکشه خودتی .بعضی اوقات تعجب و حیرت وجود آدمو میگیره
 
به هویدا: نمی فهمم کجای حرف من این معنی رو می رسونه که من بار زندگی رو بدوش می کشم! آدم تو راه مهمونی، کلاس درس یا خرید هم با این جور صحنه ها مواجه میشه. شما حتمن تو یه سیاره دیگه زندگی می کنید که این حرفا واستون عجیبه!خیابونهای ما پر از مردایی است که تسلطی روی نگاه و رفتارشون ندارن. من کار می کنم چون از کارم لذت می برم و بهم اعتماد به نفس میده.کار می کنم چون از انگل بودن خوشم نمیاد. راستی! همه ما تو زندگی بار خودمونو به دوش می کشیم.
 
tavasot webloge zeytoon oomadam inja.man alan iran nistam .amma bavar mikony tamam in etefaghat ke neveshty baraye man ham etefagh oftade.hata oon javoon ba zipe payin va faryade man.cheghadr ma zanha shabih hamim.amma inja dige rahatam nemikham deleto besoozoonam amm vaghe an rahatam.kash iran va farhange ma ham roozy dorost beshe
 
چقدر رنج آوره. انگار دوباره همه چی برام زنده شد. تو اين يه سال يه روز نبود که دلم واسه عزيزانم تنگ نشه! يه روز حتی يه روز ناقابل نبود که دلم واسه ايران تنگ بشه!
 
trust me .. vaghan in hame am etefagh ba ham tooo 1 hafte nemiofte oonja tehrane na jahanam!!! hameye in ha pish miyad vali na dar arze 1 hafte shanbe. 1 shanbe and .... yek kam eghragh kardi fek konam albate khoobe ha dard o neshoon mide shad bashi mese akharin khati ke neveshti .. sorry chon fonte farsi nadaram ;)
 
بعضي وقتها كه ديگه خيلي خسته مي شم تصميم راسخ مي گيرم كه از اين كشور برم تازه نگاههاي توي محيط كار رو نگفتي !!! از ترست مجبوري هميشه با اخم باشي و خداي نكرده يه وقت نخندي كه پشت سرت كلي حرف دربيارن جالب ولنتاين عزيز
 
حرفايي كه زدي خيلي دلم سوزوند.. باورت ميشه پارسال سر همين حرفا يه كاري كردن كه من نتونم درسم بخونم . و اينقدر اعصابم خورد كردن كه زندگي برام شد جهنم.. چي بگم.. نميدونم چرا خدا زن را آفريد
 
dear justice, i trust u and say that u r right! but beleive me, this is fact of our society.
به مامان آیسان: آره عزیزم همه جوامع کم و بیش همین هستن. اما اگه تو یه کشور دیگه به پلیس اون ور خیابون بگی یکی مزاحمت شده برنمی گرده بگه خودت روسریتو بکش پایین!
 
Hi there ..
i really really sorry that judje and wrote before finish reading yr post :)
Regards Nima
 
احساس خیلی وحشتناکیه.. گاهی وقتا آدم فکر میکنه اگه جواب طرف رو بده چقدر وقیح و پررو جلوه میکنه. ولی گاهی اوقات وقتی جوابشو میدی و صورت کش اومدش رو میبینی دل آدم خنک میشه...
 
یلدا جان خیلی ها توقع ندارن اون خانم برگرده و بهشون جواب بده (منظورم توهین نیست. یه واکنش) واسه همین خیلی جا میخورن. امتحان کن. وبلاگت واسه من فیلتره عزیزم.
 
سلام...خب اونقدر نوشته هات جالب بود که به قیمت اینکه دیر برسم سر کار و تاخیر بخورم نشستم چند تاییش رو خوندم...خواستم بگم که عذاب وجدان داشته باشی
 
گريه ام گرفت
واقعا بدون هيچ گونه اغراق و به زيباترين شکل ممکن نوشتي کسايي که فکر ميکنن آش انقدراهم شور نيست يک هفته رو بدون استفاده از وسايل شخصي ،لازم هم نيست برن ته شهر همين نقاط مرکزي و شمالي تهران، برن ببينن وضع از اينم بدتره من تقريبا هر بار سوار اتوبوس و تاکسي ميشم همين مشکل و دارم چون چندشم ميشه مرد بغلي حد خودشو نميدونه و خودشو تو هر پيچ به من ميماله باورت ميشه مدتهاس نشده بيرون برم و متلک نشنوم با اينکه هميشه روسريم تو خيابون جلو يه.
نميدونم چي بگم به نظرم اين يه فاجعه پنهان اجتمايي ه که کسي توجهي بهش نميکنه
 
بدون تعارف مطالبت خیلی خیلی خوندنیه دوست عزیز
 
linket mikham bezaram to weblogam..ok?
 
lotf dari negah jan
به شراگیم: عمرن خودمو ببخشم
 
ولنتاین جان راستشو بخوای نتونستم تا آخرش بخونم. اینقدر احساس کثیف بودن بعضی ازین مردا بهم فشار اورد که نتونستم همشو بخونم. خودمم بارها تجربه اشو داشتم
 
كي گفته كه خلاف ادبه كه راجع به ظاهر يه خانوم نظر بدن؟
 
ba salam va tashakor az matne ghashangetoon...ye soal pish miad oon pesare 24-25 saleee ke na mitoone ezdevaj kone na mitoone ba kasi sex dashte bashe(Az noe Salemsh) na ye tafrihi dare ke az lahaze jensi behesh feshar nayad chetory mitoone dar barabare dokhtary ke too khiaboon pacheye shalvaresh ta zanooshe va maantosh inghadr tange ke hamechizesh maloome davoom biare ? shoma ye 2sanye jato ba aghayoon avaz kon...moghaser na shomaeed na ma in tarbiate ghalate jame'e hastesh...mamnoon bye
 
بهتره یک جور دیگر به اطرافت نگاه کنی . چون هر وقت یک موضوعی برای انسان مهم و قابل توجه می شود اتفاقات و حوادث بیشتری در اینباره می بینید و یا توجهتان به ان جلب میشود. در ضمن بد نیست با یک روانپزشک هم مشاوره داشته باشید
 
Mozoo mohem va ghabele tavajoh nist balke Niaze tabieeye ensane oonaee ke eda mikonam in chiza mohem nist bayad hatman ba pezeshk moshavere konand..ba tashakor
 
سلام...با تبادل لينک موافقی عزيزم؟به من خبر بده....
مهرداد ارديبهشتی
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service