October 18, 2005

عمو آکاردئونی من

یه عمو آکاردئونی داریم که گهگاه میادو یه حالی به کوچه‌ی ما می‌ده. معمولن آهنگای غمگین می‌زنه اما انقدر قشنگ که کیف می‌کنم. همیشه دلم می‌خواست تصور کنم یه پیرمرد چاقه که پیپ هم داره. لباس پشمی پوشیده. جلیقه‌ی سبز با پولیور قرمز. تازه کلاه هم داره. کلاه برت قهوه‌ای. می‌دونستم اینا واقعیت نداره اما دوست داشتم همینو تو ذهنم نگه دارم. یه مدت شبای جمعه ساعت حدود 11 میومد. نمی‌تونستم چهار طبقه برم پایین که بهش پولی بدم. اصلن ترجیح می‌دادم نبینمش. حس نوستالژیکی که با نواختنش به من می‌داد کافی بود و دوست داشتنی. اما یه شب دیدمش! یه پسره جوون لاغر با چهره‌ی کثیف و سیاه. شلوار جین کهنه...دیشب هم اومده بود. قدو بالای ویگن رو میزد. درست زیر پنجره‌ی آشپزخونه‌ی ما. انقدر شاد و غافلگیرکننده که بی‌اختیار شروع کردم به رقصیدن. نه اون از نواختن خسته می‌شد و نه من از رقصیدن. بعد یه آهنگ دیگه و کم کم دور شد.


Comments:
salam .. man am ye hamchin adami too tehran mishnasam sedash kheili khoooobe kheili age samte sharghe tehran zendegi mikoni hamooneee
 
چقدر بده که همیشه تصورات منطبق بر واقعیات در نمیاد
 
منم عاشق اونايي هستم كه ميان تو كوچه ساز مي زنن. يه جورايي انگار به دنياي من تعلق دارن. مرسي از پست قشنگت.
 
خوبیش اینه که نمی خونه فقط ساز می زنه!
 
salam,shayad hamin bas ke qhadr o arzeshe lahzeha roo bedonim kafi bashe,nazaret chie?
 
هویدای عزیز، خوبه اما کافی نه
 
be nazaret onam be andazeie to ke shad bodi o miraghsidi shade??? to delesh miraghse??
 
حامین جان تو قیافه اش که شادی ندیدم اون روز . اما امیدوارم
 
Post a Comment



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Web Blog Pinging Service