March 01, 2006
کلمهای که هنوز اختراع نشده
ازدواج باعث پایداری یه رابطهست یا اونو خراب میکنه؟ همیشه بهش فکر کردم. شکی نیست که نسبیه و به خیلی از فاکتورها بستگی داره. اما فراتر از نوع جامعه، سن و دین میشه جواب درستی واسش پیدا کرد؟
1 یه نکتهای که فکر کنم همه قبولش دارن اینه که تصور آدم از زندگی زیر یه سقف همیشه با واقعیت مطابق نیست و بعد از شروع میبینه که خیلی چیزا رو در مورد شریکش و حتا خودش نمیدونسته. 2 بهتره به تجربهی شخصی خودمون یا اطرافیانمون بسنده نکنیم و کلی به موضوع نگاه کنیم. 3 تفاوتهای فکری و روحی زن و مرد رو نمیشه نادیده گرفت.
من همیشه دلم میخواست با کسی باشم که صرفن دوست باشیم. وقتی با آقای همسر آشنا شدم احساس کردم اونم حوصله ادا اصولای زن و شوهری رو نداره. (بگذریم که بعضی از داستانای خالهبازی در روابط با خانواده همسران اجتنابناپذیره!) بعضی خانما این مدلین که یا میخوان وانمود کنن همه چی روبراهه و اصلن و ابدن بینشون حرف و داستان پیش نمیاد، و همسرشون از آسمون نازل شده و بیعیب و ایراده (جل الخالق!) بعضیها هم از اونور بوم میفتن. یعنی فقط بدیها و ایرادها رو میبینن و نسبت به آقایون دید منفی پیدا میکنن. اما واقعیت اینه که وقتی دو نفر با هم موندن لابد همو دوست دارن! هیچ دو نفری هم منطبق با هم نیستن و اختلاف نظر و سلیقه پیش خواهد اومد. فرانکلین عزیز میگه باور نمیکنه ازدواج همه چی رو خراب کنه. شری جون هم میگه فاصله فیزیکی رو از بین میبره اما فاصله روحی ایجاد میکنه. خب... من اگه میگم ازدواج یه چیزایی رو خراب میکنه از دید خودم میگم. زندگی مشترک یه جور همخونه شدنه که نباید از قبل وظایف رو توش تعریف کرد. اما واقعیت غیر از اینه! از اول معلومه که زن و مرد باید چه وظایفی رو بعهده بگیرن! و همین خرابش میکنه!! ممکنه یه قرارهایی هم دو نفر با هم بذارن اما باز هم زن و شوهری میشه. تا قبل از اینکه تو یه خونه زندگیمون رو شروع کنیم دربارهی مسائل مختلف با هم بحث میکردیم. از صحبتهامون همیشه لذت میبردم، از اینکه یه نفر حرف منو میفهمه و من هم میتونم با دنیای اون آشنا بشم. سعی میکردم دنیای مردونه رو بشناسم و دنیای خودم رو هم به اون نشون بدم. اما این زیر یه سقف بودن رابطه رو تا حد مسائل بیاهمیتی مثل خرید نون و ماست و سیبزمینی تنزل میده و با این مدل زندگیهایی که ما داریم دیگه کمتر وقتی واسه حرفای اساسیتر باقی میمونه. شاید قابلمقایسه نباشه اما بتونه منظور منو برسونه: تا وقتی یه home theatre توپ تو ویترین فروشگاهه تمام آرزومون بدست آوردنشه. تمام تلاشمون رو میکنیم. بعد موفق میشیم و از خوشحالی بال بال میزنیم. با ذوق میاریمش خونه و احساس خوبمون رو فراموش نمیکنیم. درسته که همیشه از داشتنش خوشحالیم اما اون ذوق زدگی روز اول رو نداریم. این وسیله دیگه تو خونه ماست تو اتاق ما . همیشه هم خواهد بود... گاهی اوقات فکر میکنم تو اوج خستگی همسرم اگه فقط دوستش بودم و یهو بهش تلفن میکردم قطعن پای حرفام مینشست. اما چون الان هر شب تو یه خونه هستیم خیلی راحت به من میگه میشه درباره این داستان فردا حرف بزنیم؟ البته من این داستان رو با همسرم هم درمیون گذاشتم اما با نظر من موافق نیست! میگه داریم زندگیمون رو میکنیم!! یه نکتهی دیگه هم هست. دو تا دوست همیشه یه فاصله بینشون هست و همین فاصله به رابطشون جذابیت میده. اما دو تا همسر دیگه خیلی به هم نزدیک شدن... یعنی چون درگیر روزمرگی نیستن رابطهشون تو یه سطح منطقی باقی میمونه. با ازدواج یه سری توقعها پیش میاد. تفاوت روحیهی زن و مرد بیشتر خودش رو نشون میده... یه وقتایی فکر میکنم بعد از روزی که شناسنامههامون رو سیاه کردیم چه چیزی این وسط از بین رفت که هنوز دلتنگشم؟ همسرم میگه من تو رو الان خیلی بیشتر از اون اولا دوست دارم. چون خیلی خوشیها و سختیها رو کنار هم گذروندیم و تحمل کردیم. منم بیشتر دوسش دارم! اما اونی که از بین رفته نمی دونم تو فارسی چه معادلی داره! توضیحش خیلی سخته واسم اما به خوبی احساسش میکنم. اصلن هم به این معنا نیست که دیگه همو دوست نداریم یا از هم خسته شدیم یا عادی شدیم نه! اینا نیست! اما یه اتفاقی این وسط میفته که نمیدونم با چه کلماتی میشه گفتش! نمیخوام نوشتهام طولانی بشه. دلم میخواد نظر تو رو هم بدونم. شاید کلمات گم شده من رو تو بدونی
حس ها همون ولی نوع ابراز کردنش فرق می کنه بعد ازدواج مهم اینه که هیچ وقت فکر نکنیم خوب این هست بعدا بهش میرسم
نگاری تند رفتی که... هیچ چیزی مطلق نیست
ویلی جونم دقیقن نباید فکر کنیم یه چیز باارزش داریم که همیشگیه... همیشه باید تازه نگهش داشت
2-badesham dalili nadare ke fekr konim uni ke ma dust darim hatman hamun right peson zendeghimun bude!! manzuram be to nist vali maha kheili mavaghe entekhabemun ghalate baad mikhahim taraf ba ma tafahom ham dashte bashe.
3-baad az ye ezdevaje movafagh har do taraf be ye arameshe fekri va jesmi miresan ke ba un shuro hale avvaliye fargh dare va bayadam dashte bashe... khasteghi kari va zendeghi mashini zano shohar ro hamunghadr dur mikone ke gf va bf ro.
اين كلمه تغييره. ما تغيير ميكنيم چون شرايط محيطيمون تغيير ميكنه. چون بزرگ ميشيم چون تجربه كسب ميكنيم. همونطوري كه توي دوران تين ايجري در جا نميزنيم تو سالهاي 24-25 هم نميمونيم. توي اون سن ادم به طرز جالبي اسون ميگيره ولي بعد از چند سال يه كم سختگير تر ميشيم . دقت كردي به دختر هايي كه وقتي تا سن 27-28 سالگي ازدواج نميكنن چقدر نسبت به انتخاب همسر و تصميم گيري توي ازدواج سخت گير ميشن؟ همينطور وقتي كم كم سنشون به 30 و بالاتر ميره؟(اين صرفا يه مثال بود و اصلا منظور منفي از سخت گيري نداشتم) من 32 سالمه و 8 ساله ازدواج كردم و اصلا تعجب نميكنم وقتي حس ميكنم اگه دانسته هام و تجربه ام توي سن 23 -24 سالگي به اندازه الان بود شايد ازدواج نميكردم. نه اينكه فكر كني مشكل حادي دارم ها،نه . نوشته هات دقيقا چيزايي بود كه بارها از خودم پرسيدم و حس كردم و فكر ميكنم كه تغيير روند زندگي چيزيه كه اگه بپذيريمش به عنوان يه واقعيت ، و قبول كنيم كه هزينه بزرگتر شدن ماست راحت تر .مدل عاشقي رو هم ميشه تغيير داد. بستگي داره به پارتنر ها و البته به قول دوستان ميشه براي هر مرحله اي رنگ و بوي جديدي تعريف كرد. موضوع بحثت خيلي جاي حرف داره و چقدر دلم ميخواد از نزديك با هم حرف ميزديم. گاهي اين همدليها خيلي راهگشاست.
خيلي وقتها که در خودم اثري از غم و دلخوري حس ميکنم و دنبال علت اون حس بد ميگردم؛ رد پاش رو که دنبال ميکنم؛ ميبينم ميره تا ميرسه به عدم درک درست من از توانايي و قابلييت هاي واقعي خودم و دنياي بيرونم و متوجه ميشم که من توقع غير واقعي از خودم يا محيط اطراف خودم داشتم.
توقعات؛ انتظاراتي هستد که من براي ايجاد احساس اعتماد به خود و محيطم و اميد براي تلاش؛ در خودم ايجاد ميکنم. مصالحي که براي ساختن شون بکار ميبرم؛ اطلاعاتيند که از طريق درک محدود من از خودم و اطرافم بدست ميان. بعضي توقعات رو از روي شناخت دقيق و اطلاعات جديدي که فکر ميکنم درستند؛ بعضي رو بر اساس اطلاعات قديمي؛ بعضي رو از روي حدس و گمان و گاهي هم از روي سراب خيالات و آرزوها در خودم ميسازم.
غم و اندوه هم وقتي سراغم ميان که روزگار مخالف توقع من باشه. شدت و عمق ناراحتي هم بستگي داره به ميزان نياز من به براورده شدن توقعم.
پس حالا که من بطور طبيعي در خودم توقع ايجاد ميکنم و اين توقع ها ميتونن ريشه خيلي از ناراحتيام باشند:
- بايد واقع بين باشم و توقعاتم رو به واقعيت نزديکتر کنم؛
- بايد بدونم خودم و دنياي بيرون از من؛ دائم در حال تغيير يم و هر از چندي توقعاتم رو به روز کنم؛
- بايد بدونم درکم از دنيا محدوده و شايد همه چيز مطابق توقعات من اتفاق نيوفته؛
- و بايد بدونم که غم و اندوه پاسخ طبيعي يه انسان معمولي ونرمال به وقايعي چون شکست در تلاش براي کسب ارزش و يا از دست دادن دارايي ارزشمنده.
فرانکلین جان کاملن می فهمم چی میگی! فقط نمی دونم چکار باید کرد؟ آخه معمولن از نظر اقایون همه چیز عادیه!
توتیا جان منظورم این نیست که شخصیت ها تغییر می کنن. اون بحثش جداست! منظور من دچار شدن به روزمرگیهاست
gahy fekr mikonam ma zanha in tory hasteem .yany hamishe nyaz be harfo mohabat va tavajo dareem nemidoonam .shayad manam eshtebah mikonam
اگه هیجان کلمه درست بود جایزه ما یادت نره.
۱- ما آدمها عادت داريم وقتی يه چيزی برامون عادی و روز مره ميشه ديگه قدرشو نميدونيم . اين اشتباهيه که اغلب انجام ميديم . اينو خود من از وقتی از ايران اومدم بيرون خيلی تجربه کردم . تا وقتی اون تو هستيم به درو ديوار ميزنيم که بياييم بيرون . اما وقتی مياييم بيرون تازه ميفهمیم که چه چيزای قشنگی تو زندگيمون بوده و قدرشو نميدونستيم . حالا بر عکس اگه دوياره شرايط امروزمون هم عوض بشه شروع ميکنيم به آه و ناله .... حالا ربطش به اين موضو ع تو چيه ؟ تو که الان ميگی ازدواج بده ! لعنت به ازدواج ! فکرشو بکن اگه با همسر جونت ازدواج نکرده بودی بعد از يه مدت طولانی چه حالی داشتی ؟ اونوقت تمام هم و غمت اين ميشد که چجوری کار و به ازدواج برسونی ؟ اگه ازدواج هم نميکردی باز گمشده داشتی . گمشدت اون آرامش و اطمينان و احساس تعلق حاصل از ازدواج بود . مگه نمیبینی اینهمه مجرد رو که به درودیوار میزنن تا ازدواج کنن . . . دوستم بیاین با هم تمرین کنیم از اون چیزایی که داریم لذت ببریم . . .
۲- به نظر من ازدواج یه مسئله است و ازدواج و کلا زندگی رو پویا نگهداشتن یه چیزه دیگست . سعی کن به همسر نازنینت اینو بگی که تو نیاز به توجه و تفریح بیشتری داری. به نظر م نباید خواسته به این منطقی و طبیعیت رو قایم کنی . خیلی دوستانه بهش تفهیم کن که کار کاره . تفریح هم تفریح . من نمیدونم چرا بعضی از مردا فکر میکنن همینکه کار کنن و زندگی آرومی فراهم کنن کافیه . حالا اگه بر عکس بود بازم باید ببینی همسرت همین حرف رو میزد . مثلا اینکه تو همش مشغول درس خوندن یا مارای دیگه بودی . مطمئنم زود اعتراض میکرد .
نتيجه : خلاصه حرفام اينه که به نظر من اگه ما روشمون تو اداره زندگی بعد از ازدواج اشتباهه نبايد خود ازدواج رو زير سوال ببريم . ازدواج اگه درست انجام بشه برای آدم اطمينان و آرامش مياره و جز ئ باارزشترين چيزای زندگی آدمه .
والی عزيزم سعی کن با شريکت حرف بزنی با محبت نه با اخم و غر که نتيجه بر عکس بده ها . برنامه های مشترک با دوستات زياد بذار . آخر هفته هات رو پيشاپيش پر کن . هيجان رو بيار تو زندگيت و اون رو هم مجاب کن که برات هيجان بياره .
به نظر من آدم ها از آدم ها وقتی خسته می شن که انتظاراتی که از طرف مقابل دارن بر آورده نمی شه و بعد از ازدواج شانس برآورده نشدن این انتظارات خیلی بالا می ره چون خیلی وقت ها آدم فکر می کنه که وقت واسه انجام خیلی از کارها زیاده. مثلا می شه امشب حرف نزد و فردا شب یا حتی هفته دیگه این کار رو کرد.
ضمن این که شاید دوستی رو بشه مرحله تلاش برای رسیدن به همدیگه دونست. آدم تو اون مرحله حداکثر سعی خودش رو می کنه ولی بعد که بهش رسید ازش استفاده خوبی نمی کنه. این در خیلی جاهای دیگه هم وجود داره.
فکر کنم راه حل خیلی کلی نتونم بگم ولی شاید فکر کردن به این نکته که عدم وجود طرف مقابل چه تاثیری می تونه تو زندگیه آدم داشته باشه بد نباشه. اگه نمی تونید تصور کنید، بد نیست جدی جدی یه هفته از هم جدا زندگی کنید تا بفهمید!
به مساله جالبي اشاره كردي كه فكر مي كنم اكثر زوجها درگيرش هستن . من هم تو اين 7 سال زندگي مشترك خيلي بهش فكر كردم ( اعتراف مي كنم كه همسرم خيلي بيشتر از من درگير اين مساله بوده ) وبه نتيجه اي كه رسيدم اينه كه گاهي كه ديگه زندگي خيلي روزمره ميشه خوبه هر يك از زوجها مدتي رو تنها باشه(مثل يك سفر 7-8 روزه كاري يا حتي يك سفر چند روزه تفريحي ) وتوي اون تنهايي خود به خود به همسرش و رابطه شون بيشتر فكر مي كنه و زيبايي هاي رابطه خودشون رو بيشتر و بيشتر درك ميكنه و در برگشت همسرش رو بيشتر دوست داره . در مورد من كه دقيقا جواب ميده و واقعا موقعي كه كنار همسرم نيستم تازه مي فهمم كه بودنش چه ارزشي داشته و اينكه به راحتي مي تونستم نوازشش كنم يا ببوسمش و الان نميشه
2. raje be oon kalameh....fekr nemikoni behtare hich esmi barash nazarim o hamintory 'on hes' sedash konim, behtare? nemidoonam hatman tajrobeh kardi ke alghaab vavesmha va sefatha gahi cheghard dardesar sazan,ye mesaal e sadash inke : vaghti laghab e ma az doostdokhtar be namzad be hamsar tabdil mishe, ba inke ma hanooz hamoon adamim ba hamoom khososaitah vali engar chon laghabemoon avaz shode bayad khodemoon ham avaz beshim!
البته تو کشورمون نمیتونیم با یک جنس مخالف همخونه بشیم شاید اینم یک قسمت از مشکلمون باشه چون زندگی زیر یک سقف با زندگی دوستی خیلی فرق میکنه ولی با ازدواج اگه آدم ببینه که طرف اونی که فکر میکرد نیست تو جامعه ایران مجبوره بخاطر خیلی چیزها کنار بیاد
منم همیشه تصمیم داشتم که ازدواج نکنم و با طرف مقابل دوست بمونم ولی تو مورد من چون میخواستم بیام اینجا مجبور به ازدواج شدم ولی الان اصلا پشیمون نیستم شاید چیزهایی را که با ازدواج تجربه کردم با دوست بودن نمیتونستم تجربه کنم و همیشه هم سعی میکنم دچار روزمرگی نشم
according to science at every level certain hormons are produced in our body and brain that make us to feel these different phases.
Your husband is correct about what he said, becasue he has now different hormones produced in his body and they affect them so.
the first phase is mostly the interest and plasure. You are interested becasue s/he is new and you have attaction (sexual or others) and pleasure is invovled becasue you provide the pleasure stimuli to where the hormons are produced.
The second phse is long term trust and belonging. this phase you pass the first phse while it should be still existing but you discover more common identities of your partner.
..
I am sorry but my farsi is not that good to write when it comes to scientific writing :(
that is why I wrote in English:)
I am agree with you that, when you get married or start a new relationship and living with somebody after while things change to normal and all the excitements of starting a new relationship with a person that you love gradually settle down but this is normal and is unavoidable and is not a bad thing! In my opinion marriage like any other relationship or maybe more than other relationship needs constant work, attention and love and the line of communication must be always open. I think living with somebody will not kill the love on the contrary if there was love from beginning marriage will turn it to a strong bond which nothing can shake that relationship. I think it is not bad things that sometimes, now and then look at the relationship assess it to see whether everything is going in the direction that you want. I think you have to ask yourself what is actually bothering you. Is it your husband's work? Or not going out as often as you used to? Or maybe you are board because you think you have nothing to do and you feel that you are alone? This sort of mixed feeling usually happen to most of the couple after living three to five years together especially to those who had very romantic and stormy relationship before marriage and now they can not do things that they were doing before because things change also we change and our priorities in life will change. As I said before, marriage is a biggest challenge for anybody and the winners are hard workers not moaners. So living with someone will not kill the LOVE. Any couples relationship during the time move from one stage to another and this is fact of life and it means that relationship moved to the next stage and either both couple move to that stage together which shows that they really understand each other or one of them doesn’t want to move forward and wants the same lifestyle that they have at the start of the relationship which may cause lots of anxiety, anger, frustration and may start a rift in the relationship! So be honest to yourself and ask yourself what you really want and what really make you happy and discuss it with your husband then you can see that things will change to good otherwise nagging and blaming only make sweet love to sour anger.
Take care
بیندیش پدر جان! کی گفتم جایزه داره زود می ری تو نوبت؟ دی:
اره نازبارون جان هم سلیقه ایم ظاهرن!
alireza: I enjoy reading your comments!
afshin: It seems u have an anwser for every question!
خدا خيرت بده!!!
<< Home